معصومه کرم پور
معصومه کرم پور
خواندن ۴ دقیقه·۲۲ روز پیش

وقتی یک حواس پرت شانس میاره !

مریم داشت با آب و تاب از آقایی که به تازگی باهاش آشنا شده بود تعریف می کرد ، ی آقا می گفت صد تا از دهنش میومد بیرون : نمیدونی نمیدونی ، چه آقایی چه آقایی ، چقدر منظم ، چقدر زمان شناس ، چقدر با حساب کتاب ، چقدر دقیق

صبح روزی که قرار بود برای اولین بار ببینمش بهم پیامک داد و گفت که امروز ساعت 4 باشما توی کافه قرار دارم تشریف میارین دیگه ؟ بعد راس ساعت چهار بهم زنگ زد و گفت من تو کافه نشستم و منتظر شما م !

خوب منم خیلی دیر نرسیدم همش ی ربع ولی وقتی بهم گفت که بیست دیقه دنبال جای پارک می گشته با این حال راس ساعت چهار رسیده خیلی خجالت کشیدم !

جالب ترین قسمت داستان اینه که این آقای منظم دقیق خیلی هم خوش تیپ از آب دراومد !

مریم خیلی خوشحاله و هر روز که با ما حرف می زنه کلی از این آقای جنتلمن تعریف می کنه ! مثل اینکه یک بیزینس پُر درآمد هم داره وبا اینکه خیلی هم وقت نداره با این حال دفعه دوم م هم که با مریم قرار گذاشته بودن سروقت اومده بود و مریم تاخیرکرده !

به مریم گفتم اگر بخوای اینطوری ادامه بدی نمی تونی این آدمو نگه داری ، تو در کُل حواست خیلی جمع نیست و همیشه یا کارات یادت می ره یا که با تاخیر انجام میدی ، باید حواستو جمع کنی ، باید دقت کنی .

به خاطر امتحانای پایان ترم چند ماهی از مریم بی خبر بودم تا اینکه یکی از بچه ها تولدش شد و همه ی مارو تو ی کافه به قهوه و کیک دعوت کرد. داشتیم کیک رو می بریدیم که درست راس ساعت چهار تلفن مریم زنگ کوتاهی زد و مریم از تو کیفش قرصی درآورد و خورد ! همه گفتن چی بود ، چی بود ؟ گفت آنتی بیوتیکه بابا، دیگه باید سر ساعت بخورم ، لیلا گفت آهان ، خوب شد نمُردیم و دیدیم تو ی کاری رو سرِساعت انجام دادی ! مریم گفت نه بابا مگه ندیدی بهم تک زنگ زد ؟ !

بعد شروع کرد به تعریف کردن از آقای منظمِ دقیق ، بچه ها نمیدونین چقدر حواس ش جمه ! هم تولد خودمو تبریک گفت هم تولد مامانمو ، تازه تاریخ شروع و تموم شدن امتحانای پایان ترم مونم هم یادشه ! گفته تا امتحانات تموم نشه دیگه همدیگه رو نمی بینیم که مبادا حواست پرت بشه !

لیلا گفت خدا ی دونه آقای منظمِ دقیق هم واسه ما برسونه !

بعد مریم ادامه داد که ی بار که باهم رفته بودن بیرون و همین که سر میز نشسته بودن کاغذ و قلم در میاره و لیست وسایلی که باید باخودش تو سفر ببره رو داشته یادداشت می کرده مریم پرسیده این چیه ؟ گفته برای اینکه موقع برگشتن و جمع کردن چمدون از روی همین لیست وسایلم رو جمع می کنم و اینطوری چیزی جا نمی مونه !

لیلا گفت مریم توروخدا به پا ! یکی دوبار دیگه باهاش بری بیرون قشنگ می شناسدت و باهات خداحافظی میکنه ها ! بالاخره آقای منظمِ دقیق با ی خانم سر به هوا نمی تونه ادامه بده !

مریم گفت نمیدونین چقدر منظمه ! یکبار داشت سر منشی ش داد می زد که چرا فلان پرداخت یک روز با تاخیر انجام شده ! ! مثل اینکه دختره یادش رفته بوده ! !

لیلا گفت : بیچاره به آقای منظمِ دقیق ، خبر نداره با کی طرف شده ! کافیه بفهمه قسط هات همیشه دیر میشه از این به بعد سرِ تو هم از این دادا میزنه ! تازه اگه بفهمه جریمه هم میشی بابت تاخیر دیگه واویلاست !

مریم گفت نه عزیزم من دیگه قسطام دیر نمیشه ، جریمه هم نمیشم ، همشونو به موقع پرداخت می کنم !

من گفتم : تو ؟ ؟ ! ! چه غلطا !

و همه زدن زیر خنده !

مریم گفت من که نه ! سپردمشون به پیمان ! راستش از وقتی با پیمان آشنا شدم دیگه همه ی کارهای مالی مو که سرسید دارن رو اون انجام میده ، من بهش دسترسی به کارت بانکی م رو دادم اونم سر تاریخ اتوماتیک انجام میده !

لیلا گفت : بفرما ! ببین آقای منظمِ دقیق چقدر به درد می خوره ! عُرضه نداشتیم ی همچین آدمی هم پیدا کنیم !

مریم گفت : نه عزیزم ، اشتباه کردی ! پیمان ی سیستم پرداخت اتوماتیکه ! آقای منظمِ دقیق ، خودشم از پیمان استفاده می کنه !

من گفتم : واقعا ؟ ! ؟ ! اون دیگه چرا ؟ اون که حواسش جمه و هیچی یادش نمی ره !

مریم گفت : آره حواسش که خیلی جمه ولی میگه وقتی کارام رو به پیمان می سپرم اولا خیالم راحته که سر موعد انجام میشه بعدشم از اون مهم تر ی بخش بزرگی از ذهنم که توش این تاریخ ها و سر رسید ها رو جا دادم آزاد میشه ! اونوقت از این ظرفیت آزاد شده ذهنم برای کارهای مهم تر استفاده می کنم ، برای کسب و کارم برای پیشرفتم تازه دیگه لازمم نیست مدام منشی م رو بپام ! !

لیلا گفت : پس این پیمان حتما خیلی چیز به درد به خوریه که آقای منظمِ دقیق هم ازش استفاده می کنه ، مریم بدو بدو بیا به مام یاد بده چطوریه :)

حواس پرتیپرداخت آنلاینپرداخت_مستقیم_پیمان
خوندم و می خونم و عاشق خوندن هستم ولی ، ، ، ارزشمندترین چیزا رو از خود زندگی یاد گرفتم ، وقتی گوشامو تیز کردم !
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید