بی خیالی هم عالمی داره ! بی خیال ها نگاهشون به دنیا خیلی عجیب و متفاوته ، اصلا انگار رو این کره زندگی نمی کنن و تو ی عالم دیگه ای هستن ! یکی از دوستای من به شدت بی خیاله ، چهار سال پیش پدرش فوت کرد و منم رفتم مراسم شون ، خوب خیلی صمیمی هستیم و با پدرش هم خیلی صمیمی بودم ، ، گریه می کردم حسابی ، ، مامانش اومد و بهم گفت گریه نکن مادر گریه نکن ، ، چیکارش میشه کرد😳
فکر کن ، ، اون صاحب عزا بود گریه نمی کرد ، من که گریه می کردم بمن دلداری می دادمی گفت گریه نکن !😐
بعد از جریان اون روز فهمیدم که افسانه هم به مامانش رفته ، ، انگار بی خیالی هم ارثیه ، افسانه اصلا غصه خور نیست خیلی بی خیاله ، ، همیشه منو نصیحت میکنه ، ، ول کن بابا ، ، غصه نخور ، ، چرا حال خودتو خراب میکنی؟ به خودت سخت نگیر !
همیشه به مامانم میگفتم افسانه سیصد سال عمر میکنه ، ، چقدر بی خیاله ، خوش به حالش ، ، اصلا واسه هیچی غصه نمی خوره ، ،
خوش به حال هر چی آدم بی خیاله ! من که جزوشون نبودم ! من از بس که فکر می کنم و دنبال رابطه بین اتفاق ها می گردم اسمم رو گذاشتن فیلسوف ! ! ولی اگه میتونستم دست ببرم تو ژنتیکم از فیلسوف بودن استعفا می دادم و می رفتم تو دنیای بی خیالا .
خوب یادمه که افسانه معده درد داشت و بهش میگفتم برو آندوسکوپی کن میگفت تو چرا اینفدر نگرانی بابا چیزی نیست که ، ، ی معده درد ساده ست ! حالا مدتیه که افسانه کم خونی گرفته ، میره آهن تزریق میکنه و چون باید تو اتاق تاریک این کار انجام بشه از اونجا بمن زنگ میزنه و با هم گپ می زنیم . یکی از همین روزها بهش گفتم آخه این کم خونی یهو از کجا سرو کله ش پیدا شد ؟ خیلی مشکوکه ها ! به نظرم باید بررسی بشه !
اونم نه گذاشت نه برداشت گفت : از نظر تو همه چی مشکوکه ! ول کن بابا حالا کم خون شدم میرم آهن میزنم خوب میشم دیگه !
خوب من در مقابل اون جرعت ندارم حرف بزنم یکم پیش ش رسوام دیگه ، ولی خوب با توجه به ارتباط تحصیلات من با پزشکی چیز عجیبی بود به نظرم ! تا اینکه یکروز بعد از ظهر تو عید نوروز افسانه بهم پیامک داد :
حدس بزن کجام ؟
شمال ؟ جنگل ؟
نه ! بیمارستان :(
چرا خوب ؟
با آهن سه بستریم کردن !
کدوم بیمارستان و کجا و اینا ، دو ساعت بعد خودمو رسوندم به بیمارستان . افسانه رنگ پریده تر از قبل و خیلی هم لاغر تر روی تخت بود . چاق سلامتی کردم و سوال جواب گفت که خیلی کم خون شده بودم و گفتن باید بستری بشی خون بزنی ، اینجام آندوسکوپی کردن و گفتن یک ضایعه نسبتا بزرگ تو معده مه ! جواب آندوسکوپی رو نشونم داد زیرش دکتر درخواست سیتی اسکن کرده بود ! به انگلیسی
راستش یکم ترسیدم سیتی اسکن زمانی مطرح میشه که بیماری پخش شده باشه ، ولی خوب هیچی نگفتم . گفت نمونه برداری کردن و هفته دیگه جواب میاد !
هفته بعد جواب پاتوبیولوژی اومد ! جواب رو برام فرستاد نوشته بود : آدنوکارسینوما به خوبی قابل تشخیص است !
منم که فکری ، مُردم دیگه ، خیلی ناراحت شدم .تو همین حین و بین بهم زنگ زد گفت چی نوشته ؟ گفتم تخصصیه من خیلی متوجه نشدم :( بعد انگار که خودمم نمی خواستم واقعیت رو قبول کنم زنگ زدم به یکی از دوستای پزشکم و ازش پرسیدم که آدنو کارسینوما همون سرطان بدخیمه هست ؟ گفت آره حالا چی شده ، ، ،
اون روز عصر که پسرم رو از مدرسه برداشتم تو خیابون فقط راه می رفتم بی هدف ! خیلی نگران بودم . خیلی گریه کردم ، خودش هنوز نمیدونه منم منتظرم تا دکتر جریان رو بهش بگه ، فردا رفت دکتر و همه چی رو فهمید ، دکتر برای روز بعد دوباره آندوسکوپی نوشت ، دو روز بعد شیمی درمانی شروع شد و دوماه بعد قراره جراحی بشه ،
روزی که اولین بار شیمی درمانی شد بهم گفت تو از اولش فهمیدی آره ؟ سکوت کردم !
گفت چیزیم نیست بابا ، ، سرماخوردم :) خوب میشم :)
کاش منم از این ژن ها داشتم ، فکر کنم قبل از اینکه اون چیزیش بشه من پس بیفتم !
اجازه ؟ خدایا ؟ میشه ژن های نگرانی مو بدم ژن های بی خیالی به جاش بگیرم ؟ !