حدود سه هفته پیش در بنگلادش قانونی در حوزه سهمیه مشاغل دولتی به گروههای خاص وضع شد که در این قانون جدید نظام استخدامی باید ۳۰ درصد مشاغل دولتی به «فرزندان سربازان جنگ ۱۹۷۱» واگذار شود. در یک نگاه اجمالی اینگونه باید به قضیه نگاه کرد که ۵۳ سال پیش جنگی رقم خورده و جوانانی که آن روز در پیشانی مبارزه بودند حالا مویشان سفید شده و فرزندانشان جوانهای خوش قد و بالایی شدهاند که باید سرکار بروند اما میز و صندلی اختصاصیای در دولت ندارند. دولت هم نه نگفته است و ۳۰ درصد از این میز و صندلیها را اهدا کرده است به این جوانان نامعلوم و ناشناس که از «فضل پدر تو را چه حاصل؟!»
دانشجوهای بنگلادشی علیه وضع تبعیض و ناروایی که درک کردند به خیابان ریختند. تا الان که من دارم این یادداشت را مینویسم گویا اعتراضاتشان حدود ۱۵۰ کشته داده است. امروز دادسرای بنگلادش به نفع دانشجویان رأی داد و اعلام کرد که دادگاه عالی حکم جدید نظام استخدامی را لغو کرده است و تنها ۵ درصد از مشاغل دولتی به فرزندان کهنهسربازان جنگ استقلال بنگلادش اختصاص مییابد و ما بقی هم طبق شایستگی عمومی سهمیهبندی میشود؛ البته که هنوز اعتراضات ادامه دارد و دانشجوها به خانه برنگشتهاند.
من نمیدانم این قیام الی الله است یا برای منافع حزبی است و یا برای حفظ انسانیت و... اما میفهمم که این روایت یک مبارزه است. مبارزهای که امام دربارهاش میفرمود «اینها از آدم میترسند، اینها میخواهند شما آدم نباشید.» در هر نقطهای از دنیا و هر لحظهای از زمان، هر جا که انسانی زنده باشد، وجدانش او را صدا میزند و در برابر تحقیر و سرشکستگی و سرکوب به قیام و برخواستن فرا میخواند. امام میخواست کمر این آدم خم نباشد. این آدم باید عزیز باشد. هر جا که آدم به غفلت نرفته باشد این به پاخواستن پابرجاست. روایت این ایستادگی که هنوز هم دور از ما نیست و قابل لمس است، دیداری است با موجوداتی که زندهاند و به خواب نرفتهاند.
به این فکر مشغولم که انقلاب اسلامی خمینی، آن مرد، با آن اندیشه عزتمندانهاش، در دهه چهارم عمر خویش چقدر در حال نهضت خود زنده مانده است و دانشجوهایش پایی برای دویدن و دستی برای سیلیزدن دارند؟ یا سهمیههای اختصاصی ۳۰ درصد و ۶۰ درصد و ۸۰ درصد در این مملکت وجود خارجی ندارد، یا آن پا و دست قطع شده است. من که چیز دیگری در این صحنه نمیبینم، شما اگر دیدید بگویید.