پیتر دِراکِر (Peter Drucker) را بنیان گذار مدیریت مدرن میدانند. اگر چه او قسمت مهم زندگیاش را در آمریکا سپری کرد، اما اتریشی بود و رگههای اروپایی را میشود در حرفها و نگرش و کنایههایش مشاهده کرد (در واقع تلفظ آلمانی نام او پیتر دروکر است و نه پیتر دراکر). پدر او یک وکیل بود و همچنانکه خودش هم اشاره میکند، تعامل و رفت و آمد پدرش با رجال و بزرگان فرصت خوبی را به وجود آورده بود که کلان نگری و اندیشیدن به ایدههای بزرگ را بیاموزد و تمرین کند.
پیتر دراکر در سال ۱۹۰۹ به دنیا آمد در در سال ۲۰۰۵ در سن ۹۶ سالگی درگذشت. در صورتی که به جزییات روند زندگی او علاقمند هستید خوب است بدانید انستیتوی پیتر دراکر فهرست دقیق و کاملی از رویدادها و مسیر زندگی او را از نخستین سالها تا پایان زندگی فهرست و ارائه کرده است.
قبل از آنکه پیتر دراکر به صورت جدی وارد دنیای مدیریت شود، شغلهای مختلفی از جمله کار در یک شرکت بازرگانی نخ و پارچه، روزنامه نگاری و تحقیقات صنعتی را تجربه کرد و معمولاً کسانی که زندگی او را روایت میکنند این تعدد مشاغل و تجربیات را در نگاه باز او به حوزههای مختلف کسب و کار موثر میدانند. شاید به همین دلیل باشد که با وجودی که دانش رسمی او به حوزه مدیریت مربوط است، توصیههایش برای زندگی فردی هم به صورت گسترده مورد توجه قرار میگیرد.
پیتر دراکر جدای از تدریس مدیریت، به مشاوره مدیریت هم اشتغال داشت و حجم گستردهای از کتابها و مقالات را در حوزههای مختلف مدیریتی منتشر نموده است. کمتر کسی در دنیای مدیریت وجود دارد که به اندازه او، فعالیتهای گسترده و تاثیرگذار انجام داده و به اندازه او شناخته شده باشد.
برای شناخت پیتر دراکر و خواندن آراء و نظرات او باید چند نکته را به خاطر داشته باشیم:
پیتر دراکر در دورانی زندگی میکرد که تکنولوژی اطلاعات به تدریج در حال شکل گرفتن و توسعه پیدا کردن بود. به همین دلیل است که او اصطلاح کارگران دانش محور یا Knowledge Worker را در سال ۱۹۵۹ ابداع کرد و در مورد آن حرف زد و نوشت. پیتر دراکر همچنین از جمله معدود اندیشمندانی بود که به محض آغاز پرشتاب روند رشد تکنولوژی، توضیح داد که یادگیری که قبلاً مرحلهای از زندگی محسوب میشد دیگر به بخشی دائمی از زندگی تبدیل میشود و کسانی که بر مهارت یادگیری تسلط نداشته باشند و آن را به بخشی از زندگی روزمره خود تبدیل نکنند، بازندگان دوران جدید خواهند بود.
روند جدی خصوصی سازی (Privatization) در زمان او شکل گرفته و رو به گسترش بود و طبیعی است که در نوشتههای او میتوان به خوبی دغدغههای مربوط به فرصتها و تهدیدهای خصوصی سازی و تمرکززدایی و همینطور رابطه بخش دولتی با بخش خصوصی و سازمانهای غیر انتفاعی را مشاهده کرد.
پیتر دراکر در دورانی زندگی میکرد که ژاپن در حال رشد سریع و تبدیل شدن به یک غول صنعتی بود. رویدادی که برای آمریکاییها بسیار عجیب بود و تقریباً هر کس در مورد مدیریت نظر میداد و حرف میزد، واجب بود که تحلیلهایی هم در مورد ژاپن و دلایل پیشرفت سریع آن کشور بنویسد. بخش قابل توجهی از اشارات و مثالها و تحلیلهای پیتر دراکر به ژاپن اختصاص دارد و نباید فراموش کنیم که در آن سالها، زبان دومی که در آمریکا برای فعالان دنیای مدیریت توصیه میشد ژاپنی بود. اگر به این نکته توجه نداشته باشیم شاید تاکید زیاد پیتر دراکر بر ژاپن و استراتژیهای آن منطقی به نظر نرسد.
شاید بتوان از جهاتی، پیتر دراکر را به مارشال مک لوهان شبیه دانست. پیتر دراکر هم به فکر کردن به زمان حال قانع نمیشد و ترجیح میداد به روندهای آینده فکر کند. به همین دلیل است که در اوایل دهه نود میلادی گزارشی از وضعیت جهان در سال ۲۰۲۰ تنظیم کرد.
طی چند دهه، جوامع شکل خود را تغییر خواهند داد و ساختاری جدید را برای خود ایجاد خواهند کرد. نگاه به جهان، الگوها و ارزشها، ساختارهای اجتماعی و سیاسی، هنر و سازمانها و نهادهای اصلی تغییر خواهند کرد. پنجاه سال دیگر، دنیای دیگری وجود خواهد داشت و کسانی که در آن زمان به دنیا میآیند هر چقدر هم تلاش کنند نمیتوانند دنیایی را که ما در آن زندگی کردیم تصور کنند. [1]
او مهمترین ویژگی دنیای جدید را تبدیل شدن آن به یک جامعه اطلاعاتی میداند. دورانی که مردم به جای اینکه از طریق ماهیچههای خود ارزش آفرینی کنند، از طریق مغز خود ارزش آفرینی خواهند کرد.
سی سال بعد با اطمینان نوشت: بیش از گذشته به این اصطلاح ایمان دارم و میدانم که دانش بیش از زمین و بیش از نقدینگی و پشتوانه مالی برای کسب و کارها مهم خواهد بود. ما به دنیای پساسرمایه داری یا Post Capitalism وارد میشویم.
دراکر بعدها هم در نزدیکی مرگش یک پیش بینی مهم داشت. میگفت دغدغه اصلی و محور توسعه مدیریت در قرن بیست و یکم، افزایش کارایی کارگران دانش محور خواهد بود. همچنانکه قرن بیستم با تلاش برای افزایش خروجی فیزیکی کارگران آغاز شد و توسعه پیدا کرد.
1. پذیرش اینکه اطلاعات، کلیدیترین منبع ضروری برای سازمانهاست. زیاد شدن اطلاعات و اتصال انسان ها به شبکههای اطلاعاتی این مسئله را سادهتر نخواهد کرد. بلکه آن را دشوارتر خواهد نمود.
2. زمانی نوآور بودن یا نبودن یک انتخاب استراتژیک برای سازمانها بود. اما در آینده گزینهای جز نوآور بودن وجود ندارد. البته کسی نیست که نوآور بودن را انکار کند. اما رها کردن روندهای گذشته و آغاز مسیرهای جدید کار سادهای نیست. اغلب دوست ندارند در این مسیر نخستین آغازگر باشند.
3. سازمانها باید بیش از گذشته استقلال کارکنان خود را به رسمیت بشناسند. سرپرستان و مدیران، به اندازهی زیردستانشان اطلاعات نخواهند داشت. ضمن اینکه آنها به مشتریها نزدیکترند و خواسته و سلیقه آنها را بهتر میدانند. در اقتصادی که مبنای آن دانش است، کارمندان دانش محور باید خودشان، زندگی و کار خودشان را مدیریت کنند.
4. سازمانها باید بکوشند تا یاد بگیرند و یادگیری سازمانی رشد کند. باید بپذیریم که دانش اگر به چالش کشیده نشود میمیرد و محو خواهد شد. دانش اگر چه سرمایه ارزشمندی است. اما سریعتر از سرمایههای دیگر مستهلک میشود. مگر آنکه معماری سازمان بر اساس ایجاد اطلاعات، ذخیره شدن و به اشتراک گذاشتن و جاری شدن آن در سازمان بنا شود.
5. انسان ها بیش از گذشته انتظار دارند که معنا و مفهوم و ماموریت خودشان را بدانند. دیگر نمیتوان به سادگی از آنها خواست که یک کار مشخص را بدون اینکه آن را بفهمند و تاثیر آن را بدانند انجام دهند. آنها باید دقیقاً ماموریت سازمان را بدانند. درک کنند و به آن باور داشته باشند. حتی یک چک حقوق درشت با صفرهای زیاد نمیتواند برای مدت طولانی به کارکنان سازمانها انگیزه بدهد.
به هر حال اقتصاد فقط بر مبنای کارگران دانش محور نمیگردد. گروهی هم هستند که کار خدمات را انجام میدهند. به مردم و به کسانی که بر پایه دانش فعالیت میکنند سرویس میدهند. اگر تفکر طبقاتی شکل بگیرد و این گروه دوم پایینتر و کمارزشتر از گروه اول تلقی شوند نابرابری در جامعه زیاد میشود و بی عدالتی جامعه را بیمار خواهد کرد