ویرگول
ورودثبت نام
مسعود مزروعی
مسعود مزروعیقاعده ی این عالم بر فراوانی ست... کمی بیشتر کمی کمتر
مسعود مزروعی
مسعود مزروعی
خواندن ۱ دقیقه·۶ سال پیش

پریشان گویی اول

کمی آنطرف تر از بادهای بی سلام... کمی نزدیک تر به شبهای بی هاشور و کنار حجم عظیم بی حضور

شبحی ایستاده بود، ترجمان حرفهای ناگفته ی من بود

برای ربودنم آغوش سردی داشت... و من عاشق زمستان بودم

دستان هنرمندش قلم میکشید در ذهنم، پرتره ی وحشت... نیم رخی از تنهایی و از پسِ سر، ترس.


بی کلام و بی زبان، آن شَبَح ساعتها برایم قصه گفت....ترجمان حرفهای نگفته ام بود
از قدمهای کودکانه بی دستان پدر روی سنگ فرشهای پست و بلند خیابانهای شیک و سنتی،
از هم آغوشی های با خودم میگفت

از عفونت مغزم که سر نمی گشاید. آن شَبَح بی وقفه سخن گفت...

۳
۱
مسعود مزروعی
مسعود مزروعی
قاعده ی این عالم بر فراوانی ست... کمی بیشتر کمی کمتر
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید