ویرگول
ورودثبت نام
شاهزاده خاکستری
شاهزاده خاکسترینویسنده‌ی «سفر شاهزاده خاکستری». می‌نویسم از بیداری ذهن و دل — از تاریکی تا فهمِ نور.
شاهزاده خاکستری
شاهزاده خاکستری
خواندن ۲ دقیقه·۲۳ روز پیش

نیل، بن‌بستِ هزاران راه نرفته

اگر ما سایه ها خطایی کرده ایم ، شما جز این بیندیشید
اگر ما سایه ها خطایی کرده ایم ، شما جز این بیندیشید

ساعت چهار و سی‌وسه بامدادِ بیست‌ویکم آبان.
باز هم شب، بیداری، و ذهنی که از خواب سر باز می‌زند.
فیلم انجمن شاعران مرده پخش می‌شد، تا رسید به صحنه‌ای که نیل، با چشمانی باز اما بی‌فروغ، خودش را از تکرار رها کرد.
در همان لحظه، انگار ذهنم پر شد از صداهایی که نمی‌گذاشتند حتی صدای فیلم را بشنوم.
کلماتی جاری شدند، شبیه سیلی از معنا.

نیل…
بن‌بست هزاران راه نرفته شد.
قربانیِ افکارِ چهارچوب‌دارِ پدری که شاید دلسوز بود، اما کور.
یا شاید قربانیِ ضعفی از درون — ضعفِ فهمیده نشدن، ضعفِ جراتِ زیستن.

اما آیا می‌شود از جوانی هفده‌ساله که زیر خروارها باورِ سرد و سخت رشد کرده، انتظار درونی شاد، قوی و زنده داشت؟
اگر خودش را از این چرخ باطل حذف نمی‌کرد، آیا جز این بود که سال‌ها خودش را سرزنش می‌کرد؟
برای ناتوانی در برآورده‌کردنِ آرزوهای والدینی که او را نه آن‌گونه که بود، که آن‌گونه که می‌خواستندش، می‌دیدند؟

چقدر از ما، مثل او، هنوز بارِ ناتمامیِ پدران و مادران‌مان را بر دوش می‌کشیم؟
باورهایی که برایمان به شکل «ارزش» بسته‌بندی شدند و به‌جای رشد، قفسمان کردند؟
در چنین قفسی، عزت نفس از کجا می‌روید؟
شادمانی از کدام خاک می‌روید؟
آیا عشقی به خانه می‌ماند وقتی خانه، خودِ درد است؟

و اگر روزی، در جایی از مسیر، به این درک برسیم —
آیا می‌توانیم ببخشیم‌شان؟
کسانی را که باید پناه می‌بودند، اما نادانسته به دشمنانِ بی‌دفاع‌ترین بخشِ روحمان بدل شدند؟

در همان لحظه، ذهنم رفت به دیالوگِ هملت:

آیا شریف‌تر آن است که صدماتِ روزگار را تحمل کنیم،
یا سلاح برگیرم و با انبوهِ مشکلات بجنگیم؟
مردن، خفتن... و شاید خواب دیدن... آه، مانع همین‌جاست.
زیرا اگر انسان بداند که با یک خنجر می‌تواند آسوده شود،
کیست که در برابر رنج‌ها و بی‌عدالتی‌ها باز هم تن به تحمل دهد؟

شاید نیل، و تمام نیل‌های جهان، هملت‌هایی خاموش‌اند؛
در نمایشنامه‌ای ناهماهنگ، نوشته‌شده با دستِ ناآگاهان.
شاید مرگ‌شان اعتراض نیست — نتیجه‌ی طبیعیِ زیستن در قفسی‌ست که از «بایدها» ساخته شده.

انجمن شاعران مرده، شاید در اصل، انجمنِ «زنده‌شدن» بود —
برای آن‌ها که نخواستند فقط در نظمِ پوسیده‌ی جهان سهمی داشته باشند.
بلکه خواستند بگویند:
«زندگی، مسئولیتِ اطاعت نیست؛ جسارتِ بودن است.»


سفر شاهزاده خاکستری

درونگراییرشد فردی
۰
۰
شاهزاده خاکستری
شاهزاده خاکستری
نویسنده‌ی «سفر شاهزاده خاکستری». می‌نویسم از بیداری ذهن و دل — از تاریکی تا فهمِ نور.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید