شهید حسن غازی دوست شهید منه مدرسه مون توی کاغذ هایی اسم های فرمانده های شهدا را نوشتند و به ما دادند گفتند برویم سر قبرشهیدمان من و دوستم رفتیم دوستم شهیدش یه جای دیگه بود و از هم جداشدیم البته دوستم شهیدش خیلی بزرگوار بود شهیدش تشنه و سر جدا بود شهید سید مرتضی امیدیان من شهیدم فرمانده توپخانه است خانومون می گفت: من دوست شهید انتخاب کردم و خیلی کمکم کرد یه بار هم خیلی مریض بوده و
یه دکتری به نام اسم شهیدش شهید عرب آمده بود و به دست دکتره شفا پیدا کرده می گفت می دونستم کار خود شهیده
داستان شهید شدن شهید غازی:
برا ماموریتی به طلاییه رفته بود خبر پاتک دشمن و عقب نشینی نیرو ها را که شنید از برگشتند منصرف شد.
ترک طلاییه برای غازی غیر ممکن بود با یکی از نیروها بالای خاکریز رفت وپشت تیربار ایستاد تا از پیشروی دشمن جلوگیری کند همان جا شهید شد و روحش آسمانی و جسمش مفقود گشت.
حتما یه دوست شهید انتخاب کنید خیلی کمکتون میکنه.