زینب
زینب
خواندن ۱ دقیقه·۷ سال پیش

راز داری

روزی شخصی نزد شیخ ابو سعید آمد وگفت: ای شیخ می خواهم درسی به من بیاموزی شیخ

گفت: برو و فردا بیا مرد رفت و فردا آمد شیخ یک قوطی برداشت و در آن موش گذاشت

بعد به مرد گفت: امروز برو و در این قوطی را باز نکن آن مرد رفت و وسوسه ی شیطان

شد و در قوطی را باز کرد وقتی موش بیرون آمد مرد عصبانی شد و نزد شیخ رفت و به

او گفت : ای شیخ من از تو سر خدا طلبیدم تو به من موش دادی شیخ گفت : ای مرد ما موشی

در حقه به تو دادیم و تو نتوانستی آن را پنهان کنی چگونه سر الهی را به تو یاد دهیم که

آن را نگه داری

ده ساله‌ام، کتاب خوندن را دوست دارم، نویسندگی را خیلی دوست دارم و علاقه به نجوم دارم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید