زندگی با گربه همسایه به از هر نظر،،،
تا که یارت تشنه احوال یک دیوانه است،،،
هم سر و هم جان خود را داده ای از بهر او،،،
او کماکان ساحل دریای جای دیگر است،،،
هر قصور و هر تعمد را نویسد پای تو،،،
دیگری را در بزرگی بیند و بد نام تو،،،
شهره ی شهر دل انگیزه غریب احوال را،،،
خواب آسوده نباید منفی الافکار را،،،
مانده ام با سرنوشت و سایه ی پرت نگار،،،
گه مدارا ،گه جدال و گه به دنبال فرار،،،
اینچنینم هم رود جان و شود عمر تباه،،،
دربهدر خندید بر احوال کج کرداره ما،،،
هر که دارد فتنهای در سر به زم خویشتن،،،
ره برو آهسته و تنها چنین است زیستن،،،
شام را باید خوری با دشمنت گاهن ولی،،،
دوستی کن با ثریا و خدای خویشتن،،،
گر به صحبت مینشینی حق بگو حق گفتنی است،،،
پندهای شاعر دل خسته هم گاهن دلیست،،،
چند روزی گر در این دنیا شدی مهمان دل،،،
رک بگو در دم بزن حرفه دلت را ساده دل،،،
عاقبت خاک است سهم ما و اندک شد زمام،،،
حاج مری مرد نکو نام شوی و والسلام،،،