سلام به همه ویرگولی های عزیز فکر کنم دو ماهی هست که از آخرین پست وبلاگی ام میگذره و هر روز عذاب وجدان ام بیشتر میشه که چرا نمیتونم تجربه های جدیدم رو با دوستام به اشتراک بذارم شاید یک جایی به دردشون بخوره از طرفی هم به شدت هر روز دارم چیزهای جدیدی یاد میگیرم و تجربه ام تو حوزه کاری و زندگی بیشتر از قبل میشه.
میخواهم تو این پست یکم درد و دل کنم باهاتون که چرا انقدر سریع دارم جلو میرم یا نمیدونم هرچی فقط تغییرات انقدر زیاد شده که 6 ماه گذشته از مسیر راهی که داشتم میرفتم و الان تغییر مسیر دادم جونم براتون بگه که 6 ماه پیش من روی پروژه اینفوگرامر داشتم کار میکردم و حسابی دیدم این پروژه به جایی ختم نمیشه و اشتباه من بود که به این پروژه ملحق شدم و کلی وقت و هزینه صرف این پروژه کردم.
اول فروردین بود که تصمیم گرفتم از تیم جدا بشم و کلا از حوزه استارتاپی خارج بشم به نظرم دیگه کافیه این حوزه برای تازه کارهاست و برای این که دید بالاتری داشته باشی باید بزرگ تر کار کنی برای همین شروع کردم به کارهای فریلنسری خودم و هم زمان سفر های خودم هم رفتم تو این شش ماه من کلی کار کردم و کلی سفر رفتم که تو این شش ماه من به شهرهای کاشان، اصفهان، یزد، داراب (تنگه رغز)، کرمان، فهرج، چابهار، فیلبند، تبریز، کلیبر، طبس سفر کردم و الان که دارم براتون مینویسم تو این هفته برنامه دارم برم به آبشار خزه ای بولا و بعدش برم یه چند روزی سراب و آخر شهریور هم که رویداد فریلند تو انزلی هستش که یه آب و هوایی هم اون جا عوض میکنیم.
ولی جالبیش اینه که من علاوه بر این که کارهام رو پیش میبرم، وقت به اندازی کافی دارم که سفر کنم و همزمان با مشتری هام میرسم و کارهاشون رو انجام میدم.
اما من تا 6 ماه پیش یه پسر خوره کامپیوتر بودم که صبح تا شب پشت کامپیوترام بودم و شب ها ساعت 11 شب میرسیدم خونه و باز تا ساعت 3 صبح کار میکردم ولی الان کلا لایف استایلم تغییر کرده.
من تا 16 فروردین روزی 8 نخ سیگار میکشیدم که تا امروز 144 روزه که سیگار رو ترک کردم و شروع کردم به باشگاه رفتن تو این 6 ماه دوست دختر پیدا کردم که به تمام و کمال رسیدم.
الان برنامه ام این طوری هستش که صبح ها بلند میشم کارها رو شروع میکنم تا ساعت 5 و بعدش میام خونه و با یارم صحبت میکنم و بعدش آماده میشم برای باشگاه و آخر شب هم برای خودم یه کارهایی میکنم، آخر هفته ها هم یه برنامه تفریحی میزارم که معمولا استخر رو باز میرم که آفتاب بگیرم.
اما این همه ی داستان نیست تو این مدت من یه سرمایه اندکی جمع کردم و شروع کردم به بازی با پول ام چون یکم دلار جا به جا کرده بودم تو این مدت با کاسب های فردوسی آشنا شده بودم و شروع کردم به بازی با پول بعضی وقت ها بعد از ساعت کاری میرفتم فردوسی قبل اش با کاسب ها هماهنگ میکردم این ها برام دلار زیر قیمت میخریدند و سرمایه اش از من که تو یک روز بالای هزار دلار جا به جا کردم و دیدم اووه این پول چه معجزه میکنه تو فقط بشین سر جات خودش راه خودش رو میره!!
البته بگم که دارم من میرم سربازی و راستش یکم استرس سربازی رو دارم تاریخ اعزامم هم 98/8/1 هستش که نمیدونم به کجا به این شتابان! ولی این رو میدونم که اعزام میشم به یک جایی که دوره آموزشی ام رو بگذرونم و راستش برای همین باشگاه میرم و سخت تمرین میکنم یکی از دلیل هاش همینه چون نمیخواهم کم بیارم و باید برای اون روز آماده باشم از الان دارم خودم رو آماده میکنم منی که یک عمر پشت کامپیوتر نشستم و تنها ورزش ام پیاده راه رفتن بوده الان میخواد حسابی تمرین کنه تو دوره خدمت کم نیاره و راستش دوست دارم دوره خدمت ام جزو تکاور ها بشم به نظر من اگه قراره دو سال عمر گذاشت بهتره که به خوبی استفاده کرد من دوست دارم که حسابی سختی بکشم و خودم رو تو اون دو سال بیشتر بشناسم و آدم سرسختی بشم من این روش رو انتخاب میکنم تا راحتی و رفاه و نشستن و بیکاری کشیدن برای همین من ارتش رو انتخاب کردم و بعدش دوست دارم برم تکاوری چیزی بشم.
این پست برای این نوشتم که هم یادگاری بمونه اینجا و هم این که بگم چرا انقدر زندگی یهو پیچیده میشه منی که تا دیروز درگیر استارتاپ بازی بودم و تو دانشگاه هی از این ترم به ترم بعدی منتقل میشدم الان تو این 6 ماه هم فارغ التحصیل شدم، اندکی سرمایه جمع کردم، تجربه های باحالی کسب کردم، کلی سفر رفتم، 5 کیلو چاق شدم، دل رو زدم به دریا رفتم درخواست اعزام دادم و از همه مهم تر تصمیم دارم که ازدواج کنم و دختر مورد علاقه ام هم پیدا کردم.
و البته برای دو سال دیگه هم برنامه دارم، کارت پایان خدمت رو بگیرم، برم پیش دوستام تو مالزی و تجربه کاری بین المللی رو داشته باشم و تو دوران خدمت میخواهم حسابی زبان بخونم تا آیلتس بگیرم و کلا به همراه یار مهاجرت کنیم که بریم تصمیم داریم که تو ایران نمونیم.
جمع بندی: مسیر و برنامه ام تو سال 98 واقعا تغییر کرده و من همیشه فکر میکردم چرا تو زمینه کاری فقط پیشرفت دارم و نمیتونم تو زمینه شخصی پیشرفت کنم ولی یهو چنان اراده ای کردم که خودم هنوز گیرشم ولی راستش بودن یه دختر خوب کنارت میتونه خیلی بهت انگیزه بده جدی دارم میگم درسته من از قبل هدف هام رو داشتم ولی وقتی یه دختر تو زندگی آدم وارد میشه تصمیم ها جدی تر میشه و این فقط تو نیستی که تصمیم میگیری و میگی ولش کن حالا نرسیدم بهش و یا نشد مهم نیست این که کسی هست هواسش بهت باشه و تو این مسیر همراهی ات کنه کلی دل گرمی به آدم میده.