محمود
محمود
خواندن ۲ دقیقه·۸ روز پیش

یک، دو، سه، فووووووت!

امروز تولد آروشا است ، کمکمک دارد بالی می شود . همینکه من به جای اینکه زمان فوت کردن کیک آنجا باشم ، این پست را می نویسم یعنی دارد بزرگ می شود . اینکه میگفتند بچه ها خیلی زود بزرگ می شوند به نظرم برای پدرهای و مادرهای ما یک شعار بود ، هفت هشتا بچه را بزرگ کردن شوخی نبود ، اما در دوران تک فرزندی ، حکایت ما می شود مثل بچه و خوردن یک خوراکی خوش مزه . به جای اینکه بخورد هی مزه مزه می کند تا دیر تمام شود . من هم دوس دارم این روز ها نمه نمه بروند و لذت لحظه لحظه بزرگ شدن فرزندم را درک کنم .اما دیالوگ دیشب ما

_ کیک های تولد شما چه شکلی بود ؟

_ کیک نداشتیم.

_ چه کادو هایی می گرفتید؟

_ کادو هم نمی گرفتیم .

_ یکی هم ؟

_ اصلا جشن نمی گرفتیم

_ آخی دلم براتون میسوزه،ناراحت نمی شدید ؟

_ نه ، جشن تولد اختراع نشده بود . شبیه اینکه از موبایل نداشتن هم نارحت نمی شدیم چون اختراع نشده بود .


اما اختراع شده بود اما هنوز شهر کوچک ما نرسیده بود یا لااقل در فرهنگ ما عرف نبود و حسرتش هم به ذهنمان خطور نمی کرد . من و دو تا از برادرهایم تولدمان خیلی به هم نزدیک بود ، به نظرم یک سال یک کیک گرفتیم و شد جشن تولد هر سه نفرمان ، هدیه مان هم شد خوردن یک تکه از همان کیک . مهمان غریبه هم نداشتیم همه ی "خودمان" بودیم خب البته به لطف دستور امام خمینی ، جشن تولد شلوغی بود ،"خودمان" تعداد زیادی بود.

اما چیزی که واقعا نبود حسرت

احتمالا به خاطر اینکه این همه رسانه و شبکه اجتماعی نبود ، بچه هایی که لکلک ها می آوردند بالطبع حسرت جشن تولد هم حالیشان نمی شد .

شایداز بچگی حسرت های خودمان را داشتیم ، گاهی حسرت یک مداد اتود فانتزی یا حسرت پخش "رابینهود" برای بار صدم ، اما دنیای ما جدی نبود یا دنیای من جدی نبود ، نمیدانم!



شایداز بچگی حسرت های خودمان را داشتیم ، گاهی حسرت یک مداد اتود فانتزی یا حسرت پخش "رابینهود" برای بار صدم ، اما دنیای ما جدی نبود یا دنیای من جدی نبود ،



جشن تولدنوستالژیامام خمینیشبکه اجتماعی
از نوشتن ، یک ویرگول سهم ما شد
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید