زمانی که عاشق میشویم و همه چیز رنگ و بوی دیگری میگیرد، به این فکر میکنیم که عشقمان چه نوع عشقیست!؟ از کدام دسته و اصلا کارکردش چیست!؟ قرار است چه بلایی به سرمان بیاورد و فردای ما را چگونه بسازد!؟
به شخصه فهمیدهام که حسهای متفاوت و متعددی را تجربه میکنم، و علاوه بر آن، اگرچه بر عشقم و او که عاشقش هستم کنترل چندانی ندارم، اما میتوانم روی نوع عشقم کنترل داشته باشم و جهتی که میخواهم را به آن دهم. میتوانم فعالانه عمل کنم، عشق فعالانه داشته باشم و به واسطه این نیرو کارهای بزرگ انجام دهم و یا از حجم نیروی وارده ضعف بگیردم و کنترل اوضاع را از دست بدهم! البته که در مجموع ترکیب این دو حالت حاصل میشود، زمانی از فراق در ضعف و زمانی از امید وصل پرشور و انرژی؛ حالا باید کاری کرد تا بین این دو سر طیف بالانس ایجاد شود. و این قسمت سخت ماجراست.
در هرحال به شخصه باید متشکر باشم از او که بعد از مدت ها مرا به تجربه عشق برگرداند و با رفتاری دوگانه مرا بر آن داشت تا بر روی نوع احساسم توجه کنم و ببینم چگونه میتوان نوع احساس را تغییر داد، هرچند نمیتوان توجه و علاقه به او را حذف کرد! شخصا با نگاه به مسیر طی کرده دانستم که خودم این راه را انتخاب کردهام، که عاشق شوم و با توجه به تجربه های نافرجام پیشین، پنهانش کنم تا بیشتر بماند! اما طبیعتاً از ادامه این مسیر با خبر نبودم، که قرار است به چنین حس عمیقی منجر شود. هنوز نمیدانم که این علاقه عمیق -که خودم به آن علاقه شدید عقلی یا علاقه عمیق قلبی میگویم- حاصل توجه زیاد به او بوده است و یا این ویژگی خاص این فرد است که اینگونه در من درگیری ایجاد کرده است!؟
اینکه نتوانی به فرد دیگری فکر کنی، درحالی که میدانی به احتمال قریب به یقین، در بهترین حالت رابطه شما در حد دوستی و عشق افلاطونی خواهد ماند و ضمنا تنت به نوازش دیگریای نیازمند است بخش دردناک و درعینحال ارزشمند قصه است، میدانی با رستن از این بند به احساس خودت و شاید به زمانات خیانت کرده ای و ضمناً میدانی که ماندن در این وضع سرگردان فرسوده کننده خواهد بود. پس چاره چیست!؟ احتمالا اینکه این کشش دوسویه را به چیزی ارزشمند تبدیل کنی و بازی را عوض کنی. اینکه از مفهوم اصیل عشق حظ ببری نه الزاما عشقِ در بند یک فرد خاص، هر چند او ارجح ترین فرد موجود برای این حس باشد