ویرگول
ورودثبت نام
mo KA
mo KAیک کاربر ساده که گاهی ویرگول میگذارد و مینویسد.
mo KA
mo KA
خواندن ۳ دقیقه·۱ ماه پیش

یک برخورد واقعی...

روی صندلی میخکوب، پرواز مردی که به آسمان می‌رفت را تماشا می‌کردم!

فارغ از هر آشوبی که تا چند ثانیه پیش در من جریان داشت، خواب دیشبم را مرور می‌کردم: در جاده‌ای بین شهری می‌راندم و مینا را کنار مرسدس بنز کوپه مشکی که انگار تازه خریده بود دیدم. کت چرم مشکی‌اش را با ماشینش ست کرده بود، استایل و آرایشی گوتیک داشت! انگار فرشته عذاب من باشد... و با نگاه سنگینش، با چشم‌های درشت میشی‌اش سعی می‌کرد مرا از چیزی بر حذر دارد!...

از اول صبح به او و به خواب فکر می‌کردم و دلم خوش بود که چند ساعت دیگر او را خواهم دید، خواب را برایش تعریف می‌کنم و با صدای لطیفش و مسکنِ آغوش‌اش آرام خواهم شد...

با صدای بوق ماشین‌ها به خودم آمدم، راننده موتور فرودی سخت داشت! چند متر جلوتر موتوری زهوار دررفته افتاده بود که ظاهرش داد می‌زد از ده‌ها تصادف جان به‌در برده و مثل راکبش چیزی برای از دست دادن ندارد... مرد مثل خمیری که آماده ورز دادن باشد پهن زمین شده بود، به سمتش رفتم و با لمس انگشت من چنان تکان خورد و از جا پرید که انگار اصلا هیچ اتفاقی نیوفتاده است! با سر خونین و پای لنگان می‌خواست برود که دستش را گرفتم نشاندمش و شماره پلیس و اورژانس را گرفتم...

به یاد نداشتم که آمبولانس‌ها این روزها مشغول‌تر از آنند که به من برسند...یک لحظه به مینا فکر کردم که دیشب با یکی از همین آمبولانس‌ها، ناباورانه به بخش مراقبت‌های ویژه رفته است... انگار ویروس موزی قصد نداشت به این راحتی‌ها تسلیم شود و او را بعد دو هفته مقاومت دوباره زمین‌گیر کرده بود... او زنده‌‌ترینٍ ما بود و از همه قوی‌تر. دیروز در راه برگشت از شرکت از من هم سرحال‌تر بود و با خنده می‌گفت: «من کرونا رو سر کشیدم و برگشتم، حالا نوبت شماهاست...» خبر نداشت به این زودی کووید به او دهن‌کجی می‌کند و با ریه کم‌رمقش هم‌دست می‌شود...

افسر میانسال چهره‌ای جاافتاده و قابل اعتماد داشت، با دلسوزی از من خواست بیخیال شوم، می‌گفت هرچند که مقصر موتورسوار است و هیچ مدرکی هم همراهش نیست ولی تصادف ارزش تشکیل پرونده را ندارد... مرد چروکیده تمام اجدادش را قسم می‌خورد که سر حال است، اصرار به رفتن دارد. موتور پر سروصدا را روشن می‌کند و آرام از من دور می‌شود و من هنوز به خواب دیشب و هشداری که در آن چهره استخوانی و روشن نمایان بود فکر می‌کنم. سوار ماشینِ صورت زخمی‌ام می‌شوم و به صندلی خالی نگاه می‌کنم که دیروز همین موقع گرمای بدن مینا را داشت و لحظه‌ای ترس وجودم را می‌گیرد، وای که اگر آن آخرین دیدارمان باشد چه... شاید باید زودتر اقدام می‌کردم، به اندازه یک روز... شاید روز قبل هنگام برگشتن وقتش بود که حرف دلم را بزنم، شاید بهترین وقت بود که از او می‌خواستم همیشه همسفر من باشد، دیشب از تنها بودن گله می‌کرد، از اینکه باید تنهای تنها با خودش با این بیماری که سخت به او چسبیده بود، در آن خانه سرد و درندشت کنار بیاید؛ شاید اینطور امید بیشتری برای ادامه‌دادن داشت، شاید چراغی در او روشن می‌ماند... حالا باید منتظر بمانم و امیدوار باشم که او هم در آن حال امیدی در دلش داشته باشد...

چند سالی از دوران کرونا و تجربه اولین تصادفم می‌گذرد و من هنوز حرف‌های نگفته‌ی شب قبل از تصادف را در ذهنم مرور می‌کنم...

#دنده عقب با اتوابزار

د...

خوابتصادفکرونادنده عقب با اتو ابزار
۴
۰
mo KA
mo KA
یک کاربر ساده که گاهی ویرگول میگذارد و مینویسد.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید