محمد قائم پناه
محمد قائم پناه
خواندن ۸ دقیقه·۲ سال پیش

این هفته از کشمون کامل اگزیت کردم

این هفته به صورت کامل از کشمون اگزیت کردم. با یک ارزشگذاری اگزیت از نظر من ناچیز برای کشمون. ولی برام مهم بود که بتونم کامل خارج بشم. اوایل ۱۴۰۰ یک سرمایه گذار یک ارزشگذاری اگزیت چهارده برابر این عدد به سرمایه گذارها پیشنهاد داد که سرمایه گذارهام قبول نکردن. ظرف چند ماه استارتاپ در مسیری پیش رفت که در نهایت استعفا دادم و مدتی بعد از من هم برادرم که هم بنیان گذارم بود، استعفا داد. در نهایت هم بدون برگزاری مجمع و ارائه صورت های مالی سال قبل با اعلام اینکه شرکت در وضعیت بدی هستش، پیشنهاد خروج روی این ارزشگذاری رو دریافت کردم. البته من خوشحال بودم، چون برداشت من این بود که بعضی از این افراد صد تا مثل من رو تشنه می برن لب چشمه و برمی گردونن. فقط می خواستم ارتباطم قطع بشه و بتونم بر استارتاپ و پروژه های بعدیم تمرکز کنم که اتفاقا به شکل شگفت انگیزی هم موفق بود؛ هم از نظر مالی و هم از نظر پیاده سازی و دنبال کردن اونچه امید و انگیزه من برای راه انداختن کشمون بود. من کشمون رو پشت سر گذاشتم و اون رویاها و امیدها رو در قالب های بهتری پیاده کردم (جداگانه درباره شون خواهم نوشت).

همه این ها رو نوشتم که چند تا از یادگیری های مهم ام از کشمون رو در این چند مورد برای سایر فاندرها خلاصه کنم:

۱. یکی از ارزشمندترین یادگیری هام که خودش یک دنیا برام می ارزه توانایی اجرا / عملیاتی کردن بود. با هر فرایندی هدف گذاری انجام میشه، اما سوال اینه که چطور به عنوان یک تیم به سمتش حرکت کنیم و بهش برسیم. شکستن هدف به مایل استون ها،‌ سری جلسات برنامه ریزی هفتگی با مشارکت تیم و جلسات کوتاه و منظم استندآپ صبح با حضور همه اعضای تیم. به نظر ساده میاد ولی تسلط ام بهشون باعث شده احساس کنم که سخت ترین پروژه ها مثل موم توی دستمه.

۲. مهمترین چیزی که مسیر رو به یک استارتاپ قراره نشون بده،‌ مشتریانش هستن. به نظر یک جمله بسیار پرتکرار و بدیهی میاد. اما یاد گرفتم که گوش کردن چطور نیست. راضی نگه داشتن مشتری گوش دادن به مشتری نیست. گوش دادن به مشتری فراتره. یادگرفتم چطور مشتری ها به تو می گن در چه مسیری باید استارتاپت رو بچرخونی. و دیدم چطور وقتی مشتری رو راضی نگه می داری ولی عملا مسئله رو اساسی حل نکردی و فراتر از شکایت لحظه ای اش نرفتی… رشد واقعی نمی تونی ایجاد کنی. در این مسیر از تجربه خودم و رضا باقری عزیز بسیار یادگرفتم.

۳. فهمیدم قصه گویی مهمه. اما قصه لباس خوب و بیادموندنی توئه. باید توی این لباس یه موجود سالم و سرحال باشه. یعنی پشت قصه گویی باید یه بزینس مدل و عملیات روان و چکش کاری شده و بارها چرخیده در مسیر موفق کردن مشتری،‌ بایست وجود داشته باشه. اگر نه تهش در بهترین حالت یه کسب و کار متوسط می شی.

۴. فهمیدم مشاوره گرفتن از آدم های فارغ التحصیل دانشگاه های خفن و کار کرده در کمپانی های خفن در خارج از ایران و مشاور غول های داخل ایران چقدر می تونه احمقانه و آسیب رسان باشه. چطور می تونه چالش ها و تنش ها رو در تیم زیاد کنه. دیگه فقط در موارد خاص و تکنیکی مشخص سراغ مشاوره می رم.

۵. فهمیدم با هیج مشاوری رابطه دائمی نبایست بسازم. چون یه روزی من اون قدر در مسیر خودم تجربه به دست میارم که یا از مشاورم که در مسیر دیگه ای داره کار می کنه و رشد می کنه،‌ بیشتر می دونم یا حتی اگر کمتر بدونم، به سطحی رسیدم که مستقل از نظرات دیگران می خوام نظر خودم رو پیاده کنم و نتیجه اش رو ببینم.

۶. فهمیدم در معتبرترین وب سایت ها اگهی دادن برای یه موقعیت شغلی و گرفتن ۵۰۰ رزومه و کوتاه کردن لیست و مصاحبه تلفنی و گرفتن کاور لتر و بعد تعدادی مصاحبه حضوری و در نهایت دعوت ۴ تا ۵ نفر برای ارائه روی یه موضوع فرضی در مقابل یک بورد از مشاورها… در نهایت چه مدل هم تیمی هایی بهت می ده. هم اینکه همینطوری یه دوست رو دعوت به تیم کردم و با هم کار کردیم. هم اومدن این آدم ها رو دیدم،‌ هم کار کردن شون و هم خداحافظی شون رو دیدم. با مقایسه این دو مسیر الان بیشتر (و نه در همه موارد) طرفدار اینم که یک دوست همدل و همفکر رو که مشتاق و سریع یادگیرنده است، به تیم اضافه کنم.

۷. در حالی که برای چند میلیون حقوق بیشتر در کشمون تلاش می کردم اومدم بیرون و درآمد ماهانه ام به طور متوسط بیشتر از چند برابر رشد کرد. برای اولین بار پس انداز سالانه ای داشتم که تونستم قدم های جدی ای برای زندگی شخصی خودم بردارم. نتیجه اینکه در بعضی حالت ها ممکنه رها کردن استارتاپ تون و یک شروع مجدد برای شما گزینه خیلی خوبی باشه.

۸. سرمایه گذار خوشنام و خیر و با جملات فرهیخته در سخنرانی ها و شبکه های اجتماعی در عمل ممکنه، تاکید می کنم ممکنه، جوری با شما رفتار کنه که با ارزش های اخلاقی شما بسیار بسیار بسیار فاصله داشته باشه. در این جمله شکایتی نیست. جمله خبری صرف هستش تا بر اساسش عمل کنیم.

من البته سرمایه گذارهای با ارزش های مشابه خودم هم داشتم که برام بسیار کمک کننده بودن و ازشون بسیار یادگرفتم.

نکته ای که اینجا به نظرم می رسه اینه که برخی از سرمایه گذارهای اکنون فضای استارتاپی ایران در فضای اقتصادی و بازرگانی سنتی ایران پولدار شدن؛ جایی که برای بقا درش احتمالا سیاست مداری و روابط پنهانی و رانت نقش کلیدی داره (چه ریشو باشی چه کراواتی). حالا این سرمایه گذار میاد و با استارتاپی هایی طرف میشه که باز احتمال زیاد اصلا از یک دنیای کاملا متفاوت با ارزش های متفاوت میان. این افراد با ارزش های متفاوت تبعات بسیاری رو برای استارتاپ خواهد داشت. این حرف عمومیت نداره و من خودم سرمایه گذارهایی خارج از این قاعده دیدم و داشتم. افرادی که از دنیای سنتی اومدن ولی به نظر من بسیار درست با یک استارتاپ برخورد کردن.

۹. اگر از من بپرسین برای استارتاپ ام سرمایه بگیرم یا نه. جواب کلی و عمومی من اینه که حتما مشروط بر اینکه قرارداد سرمایه گذاری تون طوری نباشه که شما رو به استارتاپ تون قفل کنه (مثلا با بندهای عدم رقابت). همچنین از نظر من دلبستگی به چیزی که احتمال شکستش به طور متوسط در حدود ۹۰٪ هستش، غیر منطقیه. شما قراره پول یه نفر دیگه رو بگیرین و بسوزونین تا استارتاپ تون رو رشد بدین. اما در عمل این یعنی اینکه شما دارین تجربه کسب می کنین، روابط شخصی تون و برند شخصی تون رو هم توسعه می دین و…. قطعا استثنا و ریزه کاری هایی هستش و اینجا پاسخ عمومی و کلی رو از زاویه دید شخصی خودم نوشتم.

یکی از بهترین گزینه ها سرمایه گذارهایی هستن که خودشون سابقه راه انداختن یک استارتاپ دارن.

۱۰. اگر استارتاپ خودتون رو راه انداختین و یکی اومد گفت که استارتاپت بزرگ شده و دیگه تو مناسب استارتاپ خودت نیستی و کلی مثال زد، شما به اشتیاق درونی تون برای رشد و یادگیری نگاه کنین. ممکنه مناسب ترین پاسخ برای شما این باشه که اگر قراره یه جا برای یادگیری در موقعیت های ارشد وجود داشته باشه، استارتاپ خودم باشه و اگر کسی ناراحته اون می تونه بره پی کارش. ممکنه هم اشتیاق درونی تون مسیرهای دیگه ای پیش پای شما بذاره.

۱۱. جدا از احترام و دوستی که همیشه بین شما و سرمایه گذارهاتون وجود داره و حتی گاهی موقتا رابطه منتور و یادگیرنده بین شما وجود داشته باشه اما یک چیز رو هیچ وقت و هیچ وقت فراموش نکنین؛ شما چند سهامدار کنار هم هستین. رابطه بین سهامدارها رابطه رودربایستی و احترام از جنس احترام در حضور پدر و بزرگتر و کوچکتر نیست. من به اشتباه مدت ها اینطور نگاهی داشتم. شما کاملا به حقوق خودتون و اهرم های قانونی در دست خودتون بایست اشراف داشته باشین. احتمال زیاد سهامدارهای شما به دنبال حداکثرسازی منافع شون از نگاه خودشون هستن که الزاما با حداکثرسازی منافع شما تطبیق نداره (قاعدتا باید تطبیق داشته باشه ولی تجربه من چیز دیگه ای می گه). به شدت توصیه می کنم که یک مشاور حقوقی با تجربه و توانمند و آشنا به اکوسیستم استارتاپی داشته باشین. این اصلا مسئله اینکه چقدر پول داشته باشین نیست. افراد توانمند و خوبی در اکوسیستم هستن که می تونن با یک هزینه منطقی و متناسب با شما بهتون کمک کنن. من از ابتدای امسال مدیریت سهام خودم رو به ابراهیم دراجی عزیز سپردم. تجربه بسیار خوب و دوست داشتنی بود. ابراهیم فقط گزینه های قانونی رو مشخص نمی کرد بلکه در صورت لزوم شرایط رو تحلیل می کرد و گزینه های جدیدی می ساخت تا منافع من رو محافظت کنه. در مذاکره بسیار کمک کننده بود و در بسیار مواقع مانع انتقال تنش و فشار روانی طرف مقابل به من می شد که واقعا برایم بسیار ارزشمند بود.

در نهایت این قصه مشهور رو یادآوری می کنم که چند نفر در یک اتاق تاریک به فیلی دست می کشن و هر کدوم توصیفی ازش می کنن. توصیف های من فقط تجربیات شخصی من هستن و یک تحلیل جامع نیستن. شما ممکنه تجربه کاملا متفاوتی داشته باشین.

حرف پایانی من؛ خودتون رو بندازین وسط چیزی که می خواهید و گور بابای همه چیز و همه کس. بسیار شکست خواهید خورد و رنج خواهید کشید. برای من یادگیریش بسیار ارزشمند و پیش برنده بود و البته یادگیری هنوز با جدیت ادامه داره.

سرمایه گذاراستارتاپسرمایه گذاری خطرپذیرداستان شکستیادگیری
Nothing came easy, everything was worked for
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید