ریشۀ تفاوتها
تفاوت زن و مرد ناشی از ژنتیک متفاوت آنهاست یا به محیط اجتماعی و فرهنگ آنها بر میگردد؟
تفاوت زن و مرد ریشه در هر دو دارد. این تفاوت از فیزیولوژی آنها آغاز و با فرهنگ آنها گره میخورد اما تمام اینها قابل تغییر است. جامعهشناسان و روانشناسان زیادی در طی تاریخ بر سر ریشۀ تفاوتهای زن و مرد به بحث پرداختهاند و نظرات متنوعی را مطرح کردهاند. برخی از آنها معتقدند این تفاوت ذاتی و غیرقابل تغییر است. در مقابل برخی دیگر این تفاوت را به فرهنگ و جامعهپذیری ربط میدهند و میگویند این تفاوت از اولین مواجهۀ ما با نوزاد آغاز میشود که بسته به پسر یا دختر بودن او، صفتهای متفاوتی به او نسبت میدهیم و انتظارات متفاوتی از او داریم. رفته رفته اسباب بازیهای متفاوتی در دسترس آنها قرار میدهیم و از طریق اسباب بازیها، لباسها، رنگها و ... هویت آنها را شکل میدهیم. حامیان این دیدگاه معتقدند تفاوت بین دو جنس مربوط به جامعهپذیری متفاوت آنهاست پس این تفاوت قابل تغییر است. اینکه برخی والدین به دلایل مختلف -از جمله مقابله با کلیشههای جنسیتی- سعی میکنند با دختری مانند یک پسر رفتار کنند و یا پسری را به شکل دخترانه در بیاورند و در صورت استمرار، موجب ایجاد اختلال هویتی در این کودکان و نوجوانان میشود، خود میتواند تاییدی بر دیدگاه دوم باشد؛ چرا که گواهی برای بیان تاثیر رفتار و انتظارات دیگران بر شکلگیری هویت جنسی کودکان است. تفاوت در رفتارها و انتظارات از کودک موجب تغییر هویت او شود.
اما این تمام ماجرا نیست. زیست جامعهشناسان یا زیستشناسان اجتماعی، گروهی از دانشمنداناند که به بررسی رفتار جانوران و انسانها با فرض پدید آمدن آنها در طی روند فرگشتی میپردازند. آنها معتقدند تفاوت بین دو جنس بیشتر از هر چیز ریشۀ «تکاملی» دارد و اساسا قبل از بررسی مرد و زن، باید به بررسی نر و ماده بپردازیم. "متخصصان زیستشناسی اجتماعی بر این باورند که تکامل، گرایشی در درون هر یک از ما به ودیعه نهاده است تا به شیوهای رفتار کنیم که احتمال انتقال ژن به نسل بعد به حداکثر برسد." (وید و همکاران، 1397: 111) زیست جامعهشناسی نقطه شروع را از زمانی دنبال میکند که تولید مثل در رابطۀ جنسی در اولویت بوده است. آنها به طور تلویحی مطرح میکنند که در ابتدا زنان و مردان از نظر رفتار و گرایشات در یک جایگاه قرار داشتهاند و تفاوت ویژهای بین آنها مشاهده نمیشده است. اما رفته رفته، در نرها به این علت که از نظر فیزیولوژی محدودیتی در باروری ندارند، میل به برقراری رابطۀ جنسی بیشتر، با شرکای بیشتر به وجود آمده تا بتوانند ژن خودشان را بیشتر تکثیر کنند. این میل رفته رفته موجب رقابت بین حیوانات نر بر سر جفت ماده میشود. به همین علت روحیۀ رقابت، ستیزهجویی و پرخاشگری نیز در جنس نر افزایش مییابد. در مقابل، جنس ماده به این علت که باید هزینۀ زیستی بیشتری برای فرزندآوری بدهد و محدودیت بیشتری در فرزندآوری دارد، برایش مهمتر است که با جفت قویتری از نظر بدنی و موقعیتی ارتباط برقرار کند. به عبارتی دنبال نری میگردند که بهترین صفات را در خود داشته باشد.
در این رابطه میشود ادعا کرد، زنان در حالت اولیه و طبیعی نوع بشرِ قبل از هر گونه تفکیک جنسیتی باقی ماندهاند اما مردها از طبیعت خود خارج میشوند و به سوی نقطۀ دومی پیش میروند. به همین ترتیب، کمکم جنس نر در گونههای مختلف شهوترانتر و هوسرانتر میشود و بالعکس، جنس ماده بیشتر به دنبال ثبات، امنیت و تعهد است. به همین علت به شکلی محتاطانه عمل میکند، در حالی که احتمال برقراری رابطه جنسی با یک غریبه در جنس نر بیشتر است. آمارهای گردآوری شده بر اساس یافتههای روانشناسی در گرایش مردها به همسر جوانتر و زیباتر و متقابلا، گرایش زنها به همسری با موقعیت و ثروت بهتر میتواند گواهی بر همین موضوع باشد. (وید و همکاران، 1397: 113)
زیست جامعهشناسان در ادامه، مطرح میکنند که جنس نر از نظر جنسی حسودتر است و غیرت مردانه نیز ریشه در همین موضوع دارد. چرا که اگر جفتشان با نرهای مختلفی رابطه جنسی برقرار کند، دیگر نمیتواند بر فرزندی که به دنیا میآید احساس تملک داشته باشد زیرا مطمئن نیست فرزند خودش است یا فرزند نری دیگر. به همین علت حساسیت بیشتری نیز در مورد جفتش به خرج میدهد.
بدین ترتیب میتوان نتیجه گرفت تفاوت بین زن و مرد ناشی از فیزیولوژی متفاوت آنهاست که بعدها منجر به شکلگیری عوامل فرهنگی و اجتماعی میشود. در اینجا فیزیولوژی به مثابه مادری است که عوامل فرهنگی و اجتماعی را به دنیا آورده و اکنون فرزندش به عامل مستقلی از خودش تبدیل شده که میتواند به گونهای دلخواه بر تفاوتهای دو جنس تاثیر بگذارد. و هر چه بیشتر انسان پیش میرود و غلبهاش بر طبیعت بیشتر میشود، تاثیر عوامل فرهنگی و اجتماعی نیز بر رفتار او بیشتر میشود و طبیعت سهم کمتری پیدا میکند.
جنبشها
نظریۀ مطرح شده، در گذشته میتوانسته است صادق باشد، چگونه میتواند شرایط فعلی را تفسیر کند؟
جواب در نوشتۀ معروف راجر بینگم است: «ما در عصر فضا زندگی میکنیم اما مغزمان مال عصر حجر است.» همانطور که مطرح شد، بر خلاف میراث هزاران سالۀ تکاملی انسان و فرهنگها و آموزههای او در طی این سالیان، اکنون با تغییر شرایط فرهنگی و اجتماعی، رفتار و گرایشات انسان نیز در حال تغییر است. در دوران معاصر دیگر رابطۀ جنسی نه فقط با هدف تولید مثل، بلکه عمدتا با هدف لذت انجام میشود. در نتیجه هزینۀ زیستی متحمل بر هر دو جنس با هم برابر میشود و دیگر کسی دغدغۀ چندانی برای تکثیر هر چه بیشتر ژن خودش و یا تقویت آن را ندارد. به عبارتی میتوان ادعا کرد زنان نیز مانند مردان در حال نیل به نقطۀ دومیاند که او ایستاده. در نتیجه میتوان گفت در شرایط فعلی به نوعی با مردانه شدن زنان مواجهایم. هرچند اگر بخواهیم به صورت دقیقتر بررسی کنیم، این عبارت غلط است، زیرا صفات ذکر شده، صفات اولیه و ذاتی مرد بودن نبوده است؛ بلکه این صفات مقتضای جایی است که مردان در آن ایستادهاند و اکنون زنان نیز به آنان ملحق میشوند.
پیش از این، جایگاه متفاوتی که دو جنس در آنها قرار داشتند موجب مهم بودن تمایز آنها از یکدیگر و شکل گرفتن هویت مجزایی میشد. اما در حال حاضر، به این علت که آنها هر دو در یک جایگاه قرار گرفتهاند، تصور میشود اندک اندک معیار «جنسیت» برای تفکیک افراد از هم کمرنگتر و معیارهای دیگری چون صفات روانی، سطح اقتصادی، عقاید، سطح تحصیلات و ... به شکل پررنگتری جای آن را بگیرد. در شرایط جدید دیگر جنسیت هویت افراد را تعیین نمیکند. به همین علت از جهات مختلف، زنها و مردها بیشتر و بیشتر به یکدیگر شبیه میشوند. آنها از حقوق و وظایف مشترکی برخوردار میشوند و یا دستکم برای دست یافتن به آنها تلاش میکنند.
نقطۀ نهایی این تغییر هنگامی است ما پاکبانان و کارگران ساختمانی و ... زن نیز ببینیم و از این موضوع تعجب نکنیم؛ چرا که تفکیک جنسیت از تمام سطوح و ابعاد کنار گذاشته میشود. مسلما لازمۀ رسیدن به این مرحله گذر از تفکیک جنسیتی در مورد مشاغل سخت است. نباید فراموش کنیم که همواره حقوق برابر مستلزم مسئولیتهای برابر است.
شکل گرفتن جنبشهای LGBT، همجنسگرایی و شعار عشق، عشق است[1] نیز یکی از پیامدهای کنار گذاشتن تفکیکهای جنسیتی است. به این علت که دیگر قرار نیست جنسیت بر ویژگیهای فرد تاثیر بگذارد، پس چه فرقی میکند زوج شما یک همجنس است یا نه. آن چیزی که اهمیت دارد عشقی است که بین شما به وجود آمده. اگر هم مسئله فرزندآوری مطرح است، همانطور که انسان توانسته بر سایر ویژگیهای طبیعت غلبه کند، برای این مشکل هم راه حل دارد. آن چیزی که در حال حاضر کمترین اهمیت را دارد، طبیعت و میراث تکاملی بشر است.
انتقادات
یافتهها و پژوهشهای اخیر عمدتا نظرات مطرح شده از دیدگاه زیست جامعهشناسی را تایید میکند اما انتقادات جدیای نیز بر این رویکرد وارد است. به صورت کلی، مهمترین انتقادات بر این دیدگاه، قابل تقسیم به دو موضوعاند:
1. عدهای از این تفسیر، برای توجیه سلطۀ مردانه بر زنان استفاده میکنند و بسیاری از تبعیضها و حتی آزارها و تجاوز را ناشی از طبیعت دو جنس میدانند. آنها ادعا میکنند این یافتهها به این معناست که چون طبیعت ما این است، پس ما حق داریم و حتی به صورت غریزی دست به این اعمال میزنیم. به همین علت، تعدادی در طرف مقابل، این دیدگاه تبعیضآمیز و صلبی را خلاف واقع میدانند.
2. زیستشناسان دیگر، معتقدند آنطور که داروین و زیست جامعهشناسان ادعا میکردند، دوران عصر حجر بر ژنتیک و تکامل انسان موثر نبوده بلکه تاثیرات دورۀ شکار و گردآوری از جهت قرابت زمانی، مهمتر است.
بسیاری از روانشناسان تکاملی، تصور مطرح شده در نقد اول را غیر صحیح میدانند زیرا قیاسی که در آن صورت گرفته را به کلی غیر صحیح میدانند. به عنوان مثال، از نظر آنها، مطرحکنندگان این تصور میگویند چون در گونهای از حشرات، نرها به زور با مادهها رابطۀ جنسی برقرار میکنند پس در گونۀ انسان هم این موضوع مشکلی ندارد و تجاوز قابل توجیه است چرا که این قبیل رفتارها خواستگاه تکاملی و اهداف تولید مثلی مشترکی دارند. اما پدیدۀ تجاوز در انسانها به کلی متفاوت است. "تجاوز جنسی انگیزههای متعددی دارد که از جملۀ آنها میتوان به انتقام، دیگر آزاری و تبعیت از فشار همسالان اشاره کرد. ... قربانیان این رفتار نیز معمولا کودکان و زنان سالمندی هستند که قابلیت باروری ندارند. و نکتۀ آخر اینکه متجاوزان جنسی آزارگر اغلب به قربانیانشان آسیب میرسانند یا آنها را میکشند، و این کار کمتر کمکی به تکثیر ژنهای آنها میکند." (وید و همکاران، 1397: 112)
علاوه بر این، همانطور که مطرح شد، فیزیولوژی یگانه عامل موثر بر تفاوت بین زن و مرد نیست بلکه بخش مهمی از این عوامل مربوط به عوامل اجتماعی و فرهنگی قابل تغییر است. در نتیجه، در شرایط اجتماعی و فرهنگی متفاوت این رفتارها نیز میتواند متغیر باشد و نمیتوان همه چیز را به عوامل فیزیولوژیک ربط داد و توجیه کرد. به همین سبب، تفاوتهایی که مطرح شد، مربوط به ذات زن و مرد نیست بلکه مربوط به نوع رابطۀ آنها با بدنشان و مقصودی است که آنها دنبال میکنند. شاید فیزیولوژی بدنها تغییرپذیر نباشد، اما نوع رابطۀ آنها و مقصودشان تغییر پذیر است. فلذا ربط دادن این یافتهها به شرایط تبعیضآمیز و تصور تفاوت ذاتی زن و مرد با یکدیگر ابدا صحیح نیست.
برخلاف آنان که نگاهی صلبگونه و متحجر به زندگی دارند، زیستشناسان اجتماعی رویکرد پیشتازی در کنار زدن آنها دارند. آنها نکاتی را دربارۀ طبیعت بشر مطرح میکنند؛ همان چیزهایی که مربوط به «عصر حجر» اوست. اما یادآوری میکنند که انسان توانسته از این دوران گذر و در موارد بسیاری بر طبیعت خود غلبه کند. در نتیجه باز هم میتواند بر میراث تکاملیاش غلبه و به مرحلۀ جدیدی گام بردارد.
در پاسخ به سوال دوم، نظر شخصی بنده این است که این دو منافاتی با یکدیگر ندارند. شاید عمدۀ نظریۀ تکامل داروین مربوط به دوران عصر حجر و نخستیها باشد اما این موضوع در نفی نقد فوق نیست. فراتر برویم، حتی شاید آنطور که داروین ادعا میکند، «تبار انسان» به نخستیها بر نگردد و آنطور که دیگر مورخان میگویند، ریشهاش مربوط به زیستگاهی در آفریقا باشد؛ در هر صورت، در اولویت بودن فرزندآوری در رابطۀ جنسی را نه فقط در دورۀ شکار و گردآوری، بلکه ادامۀ آن را حتی تا قرون وسطی نیز به وضوح میتوان مشاهده کرد. از این جهت، تقلیل ریشۀ فرآیند تکاملی ذکر شده به دوران عصر حجر نیز غلط است.
تذکرات
تذکر اول مربوط به این است که نکات مطرح شده در سطح مشترکات و تشابههای رفتاری در بین گونهها مختلف است نه تفاوتهای گونهها. در سطح تفاوتها نیز موارد متعددی به چشم میخورد که پر است از موارد استثنا. مثل این فرض که در زمینۀ رفتار جنسی، در همه گونههای حیوانات، مادهها بیش از نرها در بزرگ کردن و پرورش فرزندان نقش دارند. حال آنکه پنگوئنهای امپراتور ماده هر ساله در فصل زمستان مهاجرت میکنند و نگهداری از جوجهها را به پنگوئنهای نر میسپارند. (وید و همکاران، 1397: 113) این تصور که میتوان این الگوها را به تمامی گونهها تعمیم داد غلط است.
تذکر دوم به این اشاره دارد، حتی در مواردی که میتوان الگوهای فوق را به گونهای تعمیم داد، به این معنا نیست که در آن گونه نیز همۀ اعضا به همان شیوه رفتار میکنند. تفاسیر فوق مربوط به هنگامی است که افراد صرفا بخواهند مطابق طبیعت و گرایشات زیستی خود عمل کنند و گرایشات اخلاقی را نادیده بگیرند. ورای تمامی نکات مطرح شده "در بسیاری از گونههای پرندگان، ماهیها و پستانداران، از جمله انسانها، مادهها تمایلات جنسی شدید، و اغلب شرکای جنسی متعددی دارند. به نظر نمیرسد که هدف مادهها از رفتار جنسی صرفا بارادار شدن از نرها باشد؛ چون مادهها، به جز مواقع تخمکگذاری، و حتی در دوران بارداری نیز ارتباط جنسی دارند. و در بسیاری از گونههای جانوری، از پنگوئنها گرفته تا نخستیها، حیوانات نر پس از جفتگیری، مادهها را به حال خود رها نمیکنند، بلکه در کنار آنها میمانند و در غذا دادن، جا به جا کردن، و مراقبت از بچهها در برابر حیوانات شکارچی مشارکت میکنند." (وید و همکاران، 1397: 114)
بر همین اساس، تقلیل افراد به تمایلات ذکر شده نیز درست نیست؛ به خصوص در گونۀ انسان، مواردی مانند نجابت، مهربانی، هنر دوستی و ... اهمیت بیشتری در ملاکهای ازدواج دارد.
منبع: وید کرول، تاوریس کرول، زوسیر دبورا، ایلایس لورین. (2013). روانشناسی عمومی. ترجمۀ دکتر محمد دهقانی و همکاران. تهران: رشد
[1] Love is love