ذهنیتی که تلاش میکنم بهش برسم و خیلی وقتا بهش میرسم ولی خب موندن تو این ذهنیت هم مهمه!
You live twice when you know you live once

برای تمرین رسیدن به این ذهنیت دائم از این جمله کمک میگیرم:
Imagine you’re dead. Now, every second you’re alive is an Extra Life!
وقتی به این باور برسم که وجود داشتنم فوق العادهست اون وقت هر سختی و مشکلی صرفا یک موقعیته!
وقتی به این نقطه برسم میفهمم که مهم نیست تو زمستون یادم رفت چکمههام رو بپوشم و اگه تو تابستون شدت کولر کافی نیست نباید قیافمو کج و کوله کنم، طالبیها همنیجوری شیرینن و نیاز به شکر ندارن، اون کفش نایکی که خوشم اومده اونقدم گرون نیست و اگه پیک بستمو آورد چه بهتر که پول خورد نداره تا منم سهمی از خوشالی روزش داشته باشم و شاید بهتر باشه همین هفته بریم سفر تا هفته بعد!
چون که انگار ما سانس فوتبال از ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ گرفته بودیم و الان ساعت ۱۲:۲۰ هست و هنوز مسئول سالن بهمون نگفته بیاید بیرون حالا هر شوتی که میزنیم هر یک متری که میدوییم یه لذت دیگهای داره فارق از اینکه گل میزنیم یا شوتمون میخوره تیرک، حسرت معنی نداره، ما اصن نباید اونجا میبودیم و همین لذت اصلیشه!
ما از یه مهمونی بزرگ سردر آوردیم که مطمئن نیستیم دقیقا چطور آدما میان تو این مهمونی، اما حالا اینجاییم!
دقیقتر به سبزی درختها نگاه کنیم و به این فکر کنیم که طعم توت فرنگی مارو یاد چی میندازه؟ حالا واقعا مهم نیست که کار بانکی امروز انجام نشد و سیستم قطع بود! ما این فرصت رو داشتیم که امروز رو باشیم!
خیلی اوقات ما مفهوم یک چیز را با متضادش بهتر درک میکنیم و زندگی مفهومی هست که بدون در نظر گرفتن نقیضش توضیح دادنش بسیار سخته!
آلبرکامو در جایی میگه: « تنها زمانی میفهمیم که به زندگی چقدر علاقه داریم که با مرگ روبرو شویم! ».
پرسشها درباره مرگ به نظر میرسه مارو رها نمیکنه، اما خوب که بهش فکر میکنم میفهمم شاید این سرمایهای هست که ما داریم، تصویری هست که یادمون میاره چقدر هر لحظه با ارزشه!
شاید تعبیر بهتر از « در لحظه زندگی کن » این باشه که « همین لحظه رو هم زندگی کن » ! در واقع درسته که داخل رستوران نشستی تا غذات آماده شه ولی همین مدت که منتظر نشستی هم زندگی کن و این لحظات رو Skip نکن تا وقت غذا خوردن برسه! چون غذا هم برسه با خودت میگی چه خوب بعد از غذا حسابی میخوابم و باز لحظه غذا خوردن رو با ایده اینکه کار بعدی رو قراره انجام بدی گم میکنی!
شاید تعبیر لذت بردن از لحظات گمراهکننده باشه من اصطلاح « درک لحظات » رو بیشتر دوست دارم، وقتی پشت چراغ قرمز وایسادیم یادمون باشه ما وجود داریم و بعد پشت چراغ قرمز وایسادیم!
« وجود داشتن » واقعا فریبنده است چون در عین حال که کاملا پیچیده هست دائم به یک اصل بدیهی تغییر میکنه، انقدر بدیهی که اغلب فراموش میکنیم که هر موقعیتی که در آن قرار میگیریم به این دلیل هست که وجود داریم و چون وجود داریم همه چیز شگفت انگیزه!