محمدرضا معاشرتی
محمدرضا معاشرتی
خواندن ۱۱ دقیقه·۵ سال پیش

یادگیری کریستالی چیست و چه تفاوتی با یادگیری قطعه قطعه دارد؟

یادگیری کریستالی
یادگیری کریستالی

شاید شما جزو افرادی باشید که پازل درست کرده‌اید یا دست‌کم دیده‌اید دیگران این کار را انجام می‌دهند.

پازل سازی یکی از تفریحات قدیمی انسان‌ها است. آیا تابه‌حال به رفتار یک فرد حرفه‌ای در پازل سازی دقت کرده‌اید؟

پازل سازها یکسری الگوهای رفتاری ثابت دارند. معمولاً در ابتدا به تصویر کلی نگاه می‌کنند.

تم رنگ‌ها برایشان اهمیت زیادی دارد. در ابتدا رنگی را انتخاب می‌کنند که از سایر رنگ‌ها بیشتر به کار گرفته‌شده است.

پس از ریختن قطعات و قبل از شروع، تلاش می‌کنند رابطه بین قطعه جدید و دیگر قطعات را پیدا کنند.

ابتدا چندتکه همسان درست می‌کنند و بعد به‌آرامی سایر قطعه‌ها را در چیدمان خود قرار می‌دهند.

برای کسی که پازل درست می‌کند قطعه‌ای که قبل و بعدازآن مشخص نباشد، هیچ ارزشی ندارد.

جالب اینجاست که برای پازل سازها دو قطعه که به هم چسبیده‌اند از یک قطعه ارزش بیشتری دارد.

هرچه این قطعات چسبیده‌تر باشند ارزش آن‌ها بیشتر می‌شود. درواقع به‌صورت خوشه‌ای یا Clustered شده قطعات را کنار هم می‌چیند.

پیشنهاد می‌کنم یک‌بار یکی از این پازل‌ها را درست کنید. این کار به ما شهود می‌دهد و نکات مهمی را از آن یاد می‌گیریم.

برای راحتی بیشتر، می‌توانید فایل pdf این مقاله را از اینجا دانلود کنید.

یادگیری ضمنی معمولاً از طریق بازی خیلی خوب انجام می‌شود.

در مقابل یادگیری ضمنی، یادگیری صریح وجود دارد.

فرد سر کلاس می‌نشیند و مستقیماً به یادگیری مطالب گفته‌شده می‌پردازد.

حتی نوشته‌ای که الآن در حال خواندن آن هستید، از جنس یادگیری صریح محسوب می‌شود.

یادگیری ضمنی در هنگام تماشای فیلم، خواندن رمان و بازی کردن اتفاق می‌افتد.

اگر اهل بازی‌های استراتژیک یا تمدن سازی باشید خوب می‌دانید که از منابع چگونه استفاده کنید.

گاهی لازم است به کشوری حمله کنید و از فرصت‌ها استفاده کنید و گاهی نیز باید قلمرو را گسترش دهید.

قطعاً در آینده، کسی که این بازی را انجام می‌دهد باکسی که مار و پله بازی می‌کند رفتار متفاوتی خواهد داشت.

در بازی مار و پله یاد می‌گیریم که بعد از ده‌ها تاس ریختن و بالا و بالاتر رفتن ناگهان دردهان مار قرار گرفته و به چند مرحله پایین‌تر سقوط می‌کنیم.

مار و پله کلاس درسی ضمنی است که  ۲ نکته دارد:

نکته اول: مسیر بازی به‌گونه‌ای است که از خانهٔ اول به ترتیب پیش روی نمی‌کنیم.

گاهی در این مسیر به پله می ر سیم و خیلی سریع به چند مرحله بالاتر دست پیدا می‌کنیم.

بازتاب این بازی در زندگی آیندهٔ ما این است: زمانی که بزرگ‌تر می‌شویم به‌جای پله به دنبال پارتی و پول می‌گردیم.

نکته دوم: به خاطر داشته باشم ممکن است با برداشتن گام‌هایی معمولی دردهان مار بیفتم و سقوط کنم.

این تفکر باعث می‌شود در آینده حس کنیم اگر در منصبی قرار بگیریم امکان نیش خوردن توسط مار وجود دارد و به پایین رانده شویم.

پس در مدتی که صاحب‌منصب یا مقامی هستیم باید از آن موقعیت هر منفعتی را به دست آوریم.

مگر نه این است که یکی از عوامل به وجود آمدن فساد وقتی است که ما امنیت ذهنی نسبت به آینده نداریم؟

در بازی مار و پله یاد می‌گیریم که در هر قدم ممکن است به نقطهٔ صفر بازگردیم، پس باید منافع خود را حفظ کنیم.

بنابراین در نظر داشته باشیم که یادگیری ضمنی از اهمیت بالایی برخوردار است.

بازی‌ها به ما آموزش می‌دهند.

چرا شطرنج به‌عنوان یک بازی عالی همیشه مورد توصیه بزرگان است؟

به این دلیل که درس‌های زیادی از جنس یادگیری ضمنی در آن وجود دارد که در زندگی به ما آموزش داده نمی‌شود.

حتی به آن‌ها فکر هم نمی‌کنیم ولی ناخودآگاه در ذهنمان نهادینه می‌شود.

فرصت‌های یادگیری زندگی را از دست ندهیم.

پازل سازی هم بدون اینکه مستقیماً متوجه باشیم نکاتی را در ذهن ما روشن می‌کند.

یکی از درس‌هایی که از پازل سازی می‌گیریم این است که هزار قطعه منفصل هیچ ارزشی ندارد ولی ۱۰ قطعه متصل دارای قیمت و ارزش فراوان است.

اگر انباری از قطعات پازل داشته باشیم چیز به‌دردبخوری نداریم اما اگر ۵۰۰ قطعه متصل شده داشته باشیم، آن شکل ساخته‌شده را درون قابی بر روی دیوار قرار می‌دهیم زیرا آن شکل ارزشمند است.

با این توضیحات می‌توانیم سراغ بحث Chunk Learning یا یادگیری منفصل برویم.

اجازه دهید کمی به روش‌های یادگیری امروزه بپردازیم.

غیر از دانشگاه و مدرسه که تقریباً سبک اتلاف مدرن هستند، یکی از مدخل‌های یادگیری، تلویزیون است.

به مدت ۳۰ دقیقه برنامه‌ای مستند می‌بینیم در مورد حیوان خاصی که در فلان نقطهٔ جهان زندگی می‌کند و در حال انقراض است.

پس از اتمام فیلم، آموزشِ  من به دانستن این حیوان که در آفریقا زندگی می‌کند و ۲۰۰ قلاده بیشتر از آن وجود ندارد و در حال انقراض است بسنده می‌شود.

کانال بعدی تلویزیون اخبار است. می‌شنویم شاخص ایکس، ۱۰ واحد سقوط کرده است.

آموختهٔ ما از این کانال: شاخصی به نام ایکس وجود دارد -البته هیچ شناختی نسبت به شاخص‌ها هم نداریم- که ۱۰ واحد سقوط کرده است.

اگر فردا از من در مورد کاروکاسبی بپرسند می‌گویم: بازار که خوب نیست. اخبار هم می‌گفت شاخص ایکس سقوط کرده. دنیا در حال نابودی ست!

این هم شد یک قطعهٔ جدید. روزنامه را ورق می‌زنم. نوشته: فلان آقای بازیگر با فلان خانم هنرپیشه دوست هستند.

این خبر هم قطعهٔ جدیدی برای ذهن ماست.

به شبکه‌های اجتماعی می‌رویم. دریکی از آن‌ها دو جمله از اقلیدس می‌بینیم – معمولاً اندک اطلاعاتی هم راجع به اقلیدس نداریم فقط می‌دانیم انسان دانشمندی بوده – این چند جمله هم به قطعات دیگر ذهنی اضافه می‌شود.

درنهایت چند قطعهٔ پازل، در ذهن ما شکل می‌گیرد.

جالب اینجاست که خیلی از این قطعات نیز در حوزهٔ علاقه و انتخاب ما نبوده است.

در اصل قطعاتی به دست آورده‌ایم که هیچ ارتباطی به یکدیگر ندارند.

ما تبدیل‌شده‌ایم به زباله گردهای فضای اطلاعات و یادگیری.

وقتی دوره‌گردی را که تا کمر در سطل زباله خم‌شده است می‌بینیم طوری به آن نگاه می‌کنیم که انگار از طبقه اجتماعی دیگری است با هزاران مشکل.

غافل از اینکه برحسب اتفاق، آن فرد الآن در آن مکان قرار دارد. ممکن است هرلحظه ما در آن شرایط قرار بگیریم.

آن چیزی که رقت‌انگیز است زباله گردی ماست که با روش‌های مختلف آشغال‌ها و قطعات را پیدا می‌کنیم تا شاید بتوانیم از آن‌ها استفاده کنیم.

ما زباله‌های ته‌ماندهٔ افراد فیلسوف، حکیم و دانا را جمع می‌کنیم.

جالب اینجاست که آن‌ها را با یکدیگر نیز به اشتراک می‌گذاریم آن‌هم نه برای یادگیری عمیق.

نتیجه مشخص این است که هر یک از ما اتاقک‌هایی پر از قطعات پازل داریم که این قطعات حتی یک تصویر کوچک را به ما ارائه نمی‌کنند.

اگر ما پازل‌سازی بلد باشیم برای این‌که بخواهیم پازل ۱۰۰۰ تکه‌ای را متصل کنیم چه می‌کنیم؟

خب معلوم است، بعد از چیدمان کامل، آن را قاب گرفته به دیوار اتاق می‌کوبیم و شاهکار خود را به همه نشان می‌دهیم و از آن لذت می‌بریم.

حال اگر سال‌ها برای ساخت این پازل چندسال زمان بگذاریم و پس‌ازآن هیچ تصویری حاصل نشود چه می‌شود؟

واقعیت این است که پس‌ازاین سال‌ها تنها کاری که می‌توانیم بکنیم این است که کاغذی برداریم و روی آن بنویسیم:

«من ده سال مشغول هنر پازل سازی بودم» و آن را به دیوار بکوبیم.

برای دل‌خوشی خودمان هم که شده به سراغ سازمان‌هایی می‌رویم که مدرکی در این زمینه ارائه می‌کنند.

سعی خواهیم کرد گواهینامه ۱۰ سال پازل سازی از آن‌ها بگیریم.

در واقع ما به کسی که مدرک پازل سازی دارد تبدیل‌شده‌ایم اما نتوانستیم هیچ پازلی بسازیم چون اگر ساخته بودیم به‌جای مدرک، پازل ساخته‌شده را به دیوار نصب می‌کردیم.

در فرآیند یادگیری خیلی اوقات وقتی به تصویر کامل پازل نرسیدیم به دنبال موارد جانبی آن می‌رویم.

حال آن‌که اگر دستاوردی داشتیم نیازی به ادوات جانبی نبود.

اینک یک پرسش مطرح می‌شود:

فرض کنیم تمام این گفته‌ها را قبول کردم، در برابر یادگیری قطعه‌قطعه یا Chunk Learning چه راهکاری وجود دارد؟

در مقابل یادگیری قطعه‌قطعه، یادگیری کریستالی قرار دارد.

این اسم خیلی علمی نیست اما به این معنا هم نیست که مفهومی علمی نداشته باشد.

از زمان سقراط و افلاطون و ارسطو تا الآن همواره این دغدغه وجود داشته که یادگیری‌های جدید باید به‌گونه‌ای باشد که آموخته‌های قبلی را تکمیل کند و به آن‌ها متصل شوند.

در تعریف معلم همواره گفته می‌شود:

معلم کسی است که دغدغه‌های قبلی را در ذهن دانشجو یا دانش‌آموز زنده می‌کند.

به این مفهوم که آموختن، به معنای یادگیری دانسته‌های قبلی است و هر مطلب جدید بخشی از آموخته‌های قبلی را در ذهن تداعی می‌کند.

یادگیری کریستالی یک استعاره است. همهٔ ما فرایند تشکیل بلور را شنیده یا دیده‌ایم . مثل شکل گرفتن نبات.

در ابتدا نطفه‌ای وجود دارد.

هنگامی‌که در ظرف اشباع‌شده‌ای قرار گیرد، مولکول‌های آن ذره‌ذره کنار یکدیگر با ساختار قبلی قرارگرفته و یک بلور شفاف را شکل می‌دهند.

یادگیری کریستالی دو پیش‌نیاز دارد:

۱- نطفه (Seed)   ۲- محیطی اشباع از موضوع

نطفه، بنا به نیاز هر کس تعیین می‌شود. ممکن است شما به ترجمه، تاریخ یا مهندسی علاقه‌مند باشید. این همان علایق ذاتی ماست.

مرحله بعد شکل‌گیری این کریستال است. درواقع از یک نقطه شروع می‌کنیم و پس‌ازآن به دنبال اطلاعاتی می‌گردیم که به دانسته‌های قبلی اضافه شوند.

به‌عنوان‌مثال، یکی از معروف‌ترین جملاتی که در فضای مجازی خوانده‌ایم این جمله از اگزوپری است:

ما تا ابد در مقابل موجودی که اهلی کردیم مسئولیم.

شخصی که یادگیری قطعه‌ای انجام می‌دهد با دیدن این جمله سریع آن را یادداشت می‌کند با این فرض که:

جملهٔ قشنگی ست. هر وقت رابطه‌ام باکسی شکر آب شد این جمله را به کار ببرم. یا:

بالاخره در جای مناسب و درستی از آن استفاده می‌کنم.

فردی دیگری که به دنبال یادگیری کریستالی است می‌گوید:

من این جمله را به‌عنوان نطفه نگه می‌دارم. اگر بخواهم دانه‌ای دیگر به این نطفه بچسبانم باید به دنبال چه چیزی باشم؟

بنابراین سراغ کتابی می‌رود که این جمله از آن بیرون آمده است.

متوجه می‌شود که آن کتاب، شازده کوچولو است.

با توجه به اینکه احتمالاً این کتاب را قبلاً خوانده است، کتاب را به‌عنوان نطفه انتخاب می‌کند و این جمله به آن متصل می‌کند.

سپس با جستجویی در اینترنت به سراغ سایر کتاب‌های اگزوپری می‌رود.

این کریستال در حال حجیم‌تر شدن است.

اینک این فرد تک‌جمله‌ای می‌داند از اگزوپری در کتاب شازده کوچولو. احتمالاً این نویسنده کتاب‌های دیگری نیز دارد.

یادگیری وقتی کریستالی‌تر می‌شود که دفعه بعد که به کتاب‌فروشی می‌رود به‌ردیف کتاب‌های اگزوپری نگاه کند و کتاب «زمین انسان‌ها» یا هر کتاب دیگری از آن نویسنده را بردارد.

احتمالاً وقتی کتاب را می‌خواند متوجه فضای زمان نویسنده می‌شود.

درمی‌یابد اگزوپری به فضای جنگ جهانی مرتبط است؛ بنابراین دغدغهٔ جدیدی مطرح می‌شود:

چه جنگی بوده که چنین نویسنده‌ای دقیق و فیلسوف در آن حضورداشته و چه اتفاقی افتاده که او در هواپیمای جنگی‌اش سرنگون‌شده است؟

از این به بعد اگر در حال خرید کتاب باشد یا مشغول دیدن فیلم، به مطالب مربوط به جنگ جهانی توجه بیشتری خواهد کرد.

برای او جنگ جهانی دیگر یک قطعهٔ مستقل نیست بلکه قسمتی از کریستالی است که در حال شکل‌گیری است.

اینک این فرد، بسیار پخته‌تر از همان کسی است که جملهٔ اول اگزوپری را برایش نقل کرده بود.

ظاهراً دانسته‌های این شخص با سایر انسان‌ها تفاوت زیادی نمی‌کند ولی فرق مهم آن این است:

این دو نفر، در ظاهر یک سری اطلاعات یکسان دارند با این تفاوت که نفر اول مانند جعبه پازلی است که به‌تازگی از کارخانه خارج‌شده و همهٔ قطعات آن بدون ارتباط و اتصال و درهم‌وبرهم داخل جعبه ریخته شده‌اند اما فرد دوم تصویر چیده شده‌ای دارد که تمام قطعات آن شکل‌گرفته و نقشی کامل را ایجاد کرده‌اند.

کسانی که به‌عنوان متفکر، الهام‌بخش و تحلیلگر می‌شناسیم، انسان‌هایی هستند که این‌گونه یاد می‌گیرند و پازل‌ها را کامل می‌کنند.

شاید کتاب «نوشتن روی دیوار Writing on the Wall» اثر تام استندیجTom Standage  نویسنده و روزنامه‌نگار بریتانیایی را خوانده باشید.

در این کتاب نویسنده راجع به تاریخچهٔ دیوارنویسی انسان صحبت می‌کند.

داستان کتاب از روزی که اولین انسان بر روی دیوار غار شکارش را ترسیم می‌کند آغاز می‌شود و تا چند هزار سال بعد هنگامی‌که انسان‌ها در دیوار  فیس‌بوک دستاوردهای خود را می‌نویسند ادامه می‌یابد.

سپس در مورد تاریخچه دیوارنویسی، نشر اطلاعات و رسانه‌های اجتماعی در طول چند هزار سال صحبت می‌کند.

عنوان هوشمندانه هم‌روی آن گذاشته است: رسانه‌های اجتماعی ۲۰۰۰ سالهٔ اول.

همهٔ کسانی که در این حوزه کارکرده‌اند در مقابل این نویسنده سر تعظیم فرود می‌آورند.

او دو هزار سال شبکه‌های اجتماعی را تحلیل می‌کند.

در این کتاب امپراتوری ایران و روم را ارزیابی کرده و چگونگی جمع‌آوری اطلاعات و خبررسانی در آن زمان را بررسی می‌کند.

در امپراتوری ایران یا روم وقتی‌که از مرکز امپراتوری دستوری صادر می‌شد برای ارسال آن به مرزهای امپراتوری حتی با استفاده از چابک‌سواری‌ترین پیک‌ها ماه‌ها طول می‌کشید.

از سوی دیگر اگر اتفاقی در گوشه‌ای از امپراتوری می‌افتاد بازهم ماه‌ها طول می‌کشید تا  آن خبر به پایتخت برسد.

در این میان خیلی وقت‌ها چاپارهایی خبر می‌آوردند که کسی تابه‌حال آن‌ها را ندیده بود.

چگونه حکومت مرکزی باید صحت آن خبر را تأیید می‌کرد؟

آیا واقعاً آن فرد چاپار رسمی حکومت است؟

چگونه اعتبار سنجی این چاپار را انجام دهیم؟

یکی از راحل‌هایی که استفاده می‌شد این بود که دولت از مسیرها و جاده‌های مختلف خبرها را دریافت می‌کرد.

همچنین در نامه‌ها اشارات متفاوتی به خبرها می‌کردند و پس از دریافت اخبار آن اشارات را باهم مقایسه می‌کردند.

در ادامه، نویسنده از درون این موضوعات تاریخچهٔ اعتبار سنجی (Validation) از شیوه‌های قدیمی تا پروتکل‌های امروزی را موردبحث قرار می‌دهد.

آیا میدانید مهم‌ترین تفاوت بین این نویسنده با افرادی که بی‌هدف در شبکه‌های اجتماعی فعالیت می‌کنند چیست؟

تفاوت در نوع یادگیری است، او یادگیری کریستالی دارد.

پیداست که استندیج تحقیقات متنوعی در تاریخ، حوزه‌های علمی و تکنولوژی داشته و در مسیر یادگیری همواره سعی در جمع‌آوری اطلاعاتی کرده که پیرامون نطفه اصلی مطالعاتی‌اش باشد.

درنهایت بلور زیبایی در برابر ما قرار می‌دهد که در انعکاس آن، موضوعاتی را مشاهده می‌کنیم که شاید برایمان تازگی نداشته باشد ولی آن تصویر زیبای نهایی را تاکنون ندیده بودیم.

همین افراد هستند که جزو ثروتمندان، تحلیلگران، آینده‌پژوهان، معلمان و استراتژیست‌های برجستهٔ جهان می‌شوند.

بیشتر به این دلیل که یادگیری کریستالی را بلد بودند.

سایر مردم صرفاً سالادهای علمی را یاد گرفتند.

انبوهی از اطلاعات، اصطلاحات، مثال‌ها و قصه‌ها را می‌دانیم و فقط آن‌ها را تکرار می‌کنیم بدون اینکه ارتباط درستی بین آن‌ها وجود داشته باشد.

درنهایت تغییری در رفتار ما ایجاد نمی‌شود.

صادقانه بگویم یادگیری قطعه‌قطعه و کریستالی دو گونهٔ متفاوت نیستند.

یادگیری فقط به یک صورت امکان‌پذیر است و آن‌هم یادگیری کریستالی است.

در حالت اول فقط اطلاعات را حفظ می‌کنیم و مفیدترین استفادهٔ آن سرگرم کردن دیگران است بدون اینکه تغییری در رفتار مردم یا خودمان ایجاد کنیم.

تعدادی زباله گرد داریم که در انبوه اطلاعات، قطعه‌قطعه می‌گردند، زباله جمع‌آوری می‌کنند و در مقابل، یک سری افراد دیگر هستند که یادگیری هوشمندانه کریستالی را بلد هستند و از آن استفاده می‌کنند.

این‌گونه است که تأثیرگذار و جاودان می‌شوند.

مایلم تجربهٔ شمارا در مورد یادگیری قطعه‌قطعه و کریستالی بدانم.

اگر چنین تجربه‌ای دارید لطفاً با من و سایر دوستان به اشتراک بگذارید.


اقتباسی از سایت متمم


پس از خواندن این متن، پیشنهاد می‌کنم نوشته‌های زیر را نیز بخوانید:

۹ روش مؤثر در یادگیری اثربخش با استفاده از کُند کردن یادگیری

۷ روش برای تسلط بر ابزارها در یادگیری الکترونیکی

هدف آموزشی با هدف یادگیری چه رابطه‌ای دارد؟

دانلود کتاب عمل‌گرایی نسخه الکترونیک (pdf)

دانلود بخش‌هایی از کتاب عمل‌گرایی


اگزوپرییادگیری کریستالییادگیری قطعه قطعهتوسعه فردیشازده کوچولو
نویسنده کتاب عمل‌گرایی، فعال در حوزه توسعه‌فردی، طراح و تحلیل‌گر سیستم‌ها و کسب‌و‌کار، مهندس نرم‌افزار، متخصص سیستم‌های یکپارچه، www.SQLLEARN.ir | www.Moasherati.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید