من در طول روز، سعی می کنم که حتما کمی مطالعه داشته باشم. امروز مطلبی را خواندم که در ابتدا توجه مرا خیلی به خودش جلب کرد. عنوان مطلب اصلا مانند مطالب دیگری که این روزها مد شده نبود. این بود که تصمیم گرفتم آن را تا آخر بخوانم.
علی رغم همۀ چیزهایی که این روزها مد شده، بسیاری از ماها آن گونه و با آن کیفیتی که می توانیم و باید، زندگی نمیکنیم. البته دلیل این امر هم اصلا و ابدا ضعف مسئولیتپذیری یا اراده نیست.
ما میدانیم که لیاقت و حتی آمادگی پیشرفت را داریم؛ اما به وقتش دوست نداریم دیده شویم. می دانیم که کسب و کارهای رقابتی درآمد بیشتر و بهتری دارند؛ اما از اینکه کسب و کار خودمان را راه بیندازیم وحشت داریم. از این که اضافه وزن داریم و فرم بدنی لازم را نداریم همیشه گلهمند و ناراحتیم؛ اما به خودمان زحمت رژیم گرفتن یا رفتن به باشگاه را نمیدهیم. دوست داریم لباسهای خوب و آراسته بپوشیم، اما وقتی که میخواهیم برای بیرون رفتن حاضر شویم، همان لباسهای کهنه و قدیمی خودمان را میپوشیم و می گوییم: «بدک نیستند».
گاهی ماجرا میتواند از این هم عمیق تر باشد.. مثلا میدانیم که غیبت کردن کار بسیار بدی است، اما تا گردن در باتلاق غیبت این و آن گیر کردهایم و نمیتوانیم خودمان را از آن نجات دهیم. میدانیم که بسیاری از نگرانیهای ما بیمورد هستند، اما باز هم به شدت به آن ها فکر میکنیم و حال خودمان و دیگران را میگیریم. دوست داریم اجتماعی باشیم، برنامهریزی کنیم، خودمان را مطرح کنیم؛ اما نمیتوانیم مسیر لازم را طی کنیم. دوست داریم که لااقل زندگی خودمان را سازماندهی کنیم، اما همیشه نیم ساعت یا یک ساعت دیرتر از چیزی که دوست داریم از خواب بیدار می شویم و باقی ماجرا را بیخیال میشویم. میدانیم که الان چیزی که لازم داریم یک لیوان آب است؛ اما نمیتوانیم از جایمان بلند شویم و به سراغ یخچال برویم.. (من همیشه تشنهام L)
یک نگاه سطحی، ممکن است همۀ این اتفاقات را معلول تنبلی و کمبود اعتماد به نفس بداند؛ اما داستان خیلی عمیقتر از این حرفهاست...
وقتی کودک بودیم از هیچ چیز هراسی نداشتیم. نیاز های خودمان را بیان میکردیم، بدون این که تلاش خاصی بکنیم، خلاق بودیم، در زمان حال زندگی می کردیم و به احتمال زیاد، از تمام عمرمان راستگوتر و درستکارتر بودیم.
تا این که به سن بلوغ رسیدیم و به میزانی از شناخت دست پیدا کردیم تا خطرها را تشخیص دهیم و نوع خاصی از ترس که مخصوص انسان است، در وجود ما ریشه دوانید. چیزی که انسان ها بیش از هر چیز از آن می ترسند: خطر اجتماعی. ما با این نیاز به دنیا آمدیم که از سوی همسالان خود تایید شویم. همین برای ما کافی بود. اما کم کم که بزرگ شدیم، شروع کردیم به دریافت نشانه هایی که از طریق آن ها می توانستیم دیگران و خودمان را ارزشیابی کنیم. نشانه ها و کدهایی که در کودکی وجود نداشتند.
این گونه بود که زندگی طبیعی، ساده و از صمیم قلبی که داشتیم، کم کم از بین رفت و زندگی ما بیشتر تبدیل به نوعی نقش بازی کردن با توجه به آن نشانه ها شد. نقشهایی که به دیگران این اجازه میدادند راحت تر ما را قضاوت کنند. چه این را فهمیده باشیم و چه نه، ما با این اوضاع کنار آمدیم.
بدون این که بدانیم، خودمان را به موجود کم تر و کوچک تری از آن که می توانستیم باشیم، تبدیل کردیم و با این شرایط سازگاری یافتیم.
این «خود کوچکِ» ما، ترکیبی است از عادت ها، رفتارها و عقایدی که در جریان پروسۀ سازگار شدن با دیگران به دست آورده ایم. نیازها و اولویت های دیگران، کم کم به ما رسیدند و خیال کردیم که از آن خود ما هستند. مکانیزم های دفاعی خاصی را کسب کردیم؛ شاید برای این که هیچ گاه یک دقیقه وقت صرف پرسیدن و جواب دادن به این سوال نکردیم که: «آیا واقعا این همانی است که من هستم؟»
ما همان گونه که خود را با انتظارات و نیازهای دیگران تطبیق دادیم، می توانیم خود را با انتظارات و خواسته های خودمان هم تطبیق دهیم.
عادت ها در یک چرخۀ سه گانه عمل می کنند: شروع اولیه، روتین شدن، پاداش. این دقیقا همان چیزی است که در هنگام تصمیم گیری برای بودن کمتر از چیزی که واقعا هستیم اتفاق می افتد. فرض کنیم که می خواهید کاری را که خارج از حیطۀ راحتی[1]ما قرار دارد انجام دهیم؛ خواه این کار، به سختیِ رفتن به دنبال شغلی جدید باشد و خواه به راحتی انتخاب کردنِ یک لباس قبل از بیرون رفتن از خانه. پشت رایانۀ خودمان می نشینیم تا فرم درخواست کار را پر کنیم، اما قبل از شروع این کار، تلگرام[2]را باز می کنیم تا «خیلی سریع» نگاهی به آن بیاندازیم. بعد از یک ساعت که در میان پست های انبوه و عکس ها و خبرها خودمان را غرق کرده ایم به خودمان می آییم؛ فرم استخدام همچنان نیمه کاره مانده یا اصلا آن را پر نکرده ایم.
باز کردن تلگرام، همان شروع اولیه است (یک کار 30 ثانیه ای یا شاید هم کمتر) که یک روتین (اسکرول کردن بی پایان) را آغاز می کند که با احساسی از آرامش و امنیت برای دور کردن ما از کاری که برایمان استرس زا است (پر کردن فرم درخواست شغل) پاداش داده می شود. همین داستان برای لباس انتخاب کردن قبل از بیرون رفتن نیز اتفاق می افتد.
وقتی که استرس داریم، به سراغ عادت های قبلی خود می رویم: همان روتین. همان عادتی که سال هاست به عنوان یک حالت دفاعی در خود پرورش داده ایم. «خودِ کوچک» ما مانند سیاهچاله ای است که هیچ انتهایی ندارد. این سیاهچاله هیچ انتهایی ندارد چرا که همۀ کارهای خوبی را که می توانیم انجام دهیم تا خود واقعی مان را به دست بیاوریم به درون خود می کشد و سعی دارد که ما را دائم به قعر خود بکشد.
اما به خاطر داشته باشیم که حس ما نسبت به خودمان، قابل انعطاف است. ما همان گونه که خود را با انتظارات و نیازهای دیگران تطبیق دادیم، می توانیم خود را با انتظارات و خواسته های خودمان هم تطبیق دهیم. می توانیم هویتی را که در طی سال ها برای خودمان ساخته ایم، از هم باز کنیم و هویت جدیدی را که با حقیقت درونی مان سازگاری بیشتری داشته باشد، شکل دهیم.
این که می دانیم که چیزی که در حال حاضر هستیم، خودِ واقعی ما و آن چیزی که می توانیم باشیم نیست، به معنی این است که میدانیم که نسخۀ بهترمان و یا بهترین نسخه از ما چگونه خواهد بود. این واقعیت که ما نسبت به نامعتبر بودنمان آگاهی داریم، نشان میدهد که ما تا حدی نسبت به هویت معتبر خود، حس هایی داریم. مشکل این جاست که وقتی بین چیزی که هستیم و چیزی که باید باشیم، شکافی را تشخیص دادیم، حس ناراحتی و نگرانی به ما دست نمی دهد.
چگونه بر روی این شکاف پل بزنیم؟
(در این بخش به حل موضوع می پردازیم و ناچارم ضمایر را دوم شخص به کار ببرم و حرف هایم حالتی آمرانه به خود می گیرند. قبلا از شما عذر می خواهم.) راه رفتن خودِ متعالی تان را تصور کنید، زندگی اش را، رفتار کردن مانند او را تصور کنید. هر روز که از خواب بر می خیزید باید کارتان تصور کردن و ترسیم کسی باشد که می خواهید باشید. این تنها راهِ تبدیل شدن به آن شخص است.
لباس پوشیدن و مدل مویتان را به عنوان خودِ متعالی تصور کنید. تصور کنید در آن حالت چگونه ایمیل می نوشتید، چگونه چالش ها و تنش ها را مدیریت می کردید، چه کاری را و چگونه انجام می دادید. کلیت را تصور کنید و کم کم به جزئیات برسید. زندگی و شخصیت خودتان را به صورت یک کل تصور کنید و سپس به فروع و جزئیات آن بپردازید.
اگر فکر می کنید که استایل بدنی مناسبی دارید اما آن گونه که شاید و باید لباس نمی پوشید، باید با انگیزۀ سابق خود برای معمولی و بدقواره لباس پوشیدن مخالفت کرده و مجموعۀ لباس های خود را آن گونه که باید باشد انتخاب کنید. اگر معتقدید که در حوزۀ کاری خود یک استاد به تمام معنا هستید اما از موفقیت دورید تنها به دلیل این که کارهایی انجام می دهید که حس راحتی به شما می دهند، تصمیم بگیرید که با حس مخرب و کاهندۀ ناچیز بودن خودتان مبارزه کنید و آن را از میدان به در کنید.
این کار در ابتدا اصلا راحت نیست؛ اما باور کنید که ضروری است. چالش رها کردن «خود کوچک» در واقع چالشی است برای رهایی از میلِ تن دادن به بودن هرآن چیزی که دیگران انتظار دارند که باشید.
شما نه تنها توانایی تبدیل شدن به آن فرد را دارید، بلکه اساسا باید به آن فرد تبدیل شوید.
تقریبا همۀ افراد در انجام یک کار خاص خارق العاده هستند، در انجام چند کار وحشتناک عمل می کنند و در باقیِ موارد، معمولی هستند. به جای این که تلاش کنید که در همۀ این کارها فوق العاده شوید، سعی کنید به سمت کارهایی که در آن ها توانایی دارید حرکت کنید و روی آن ها تمرکز کنید، نقطه ضعف های خود را بپذیرید و آن کارها را به دیگران بسپارید و با چیزهایی که در انجام آن ها معمولی هستید راحت باشید.
دلیل این که در مقابل چیزی که می توانید باشید، مقاومت می کنید آن است که آن را به چیزی منفی گره زده اید یا در اشتراک می بینید. شما داستان خودِ متعالی تان را در سال های دور و زمانی نوشتید که به سن بلوغ رسیده بودید و همۀ چیزهای خوبی را که بودید صرفا برای تبدیل شدن به آن چه دیگران از شما انتظار داشتند رها کردید و به موجودی کوچک تر از خود واقعی تان تبدیل شدید.
شاید تصور می کنید که انسان های جذاب، مغرور هستند؛ انسان های موفق، سطحی هستند و انسان های با اعتماد به نفس، متکبر و خودخواه هستند. در همۀ این موارد، بازخورد اجتماعی را بالاتر از همه چیز قرار می دهید. واقعیت ماجرا این است که شما می توانید هر چیزی که می خواهید باشید. تا زمانی که مهربان، دارای اعتبار و خوش قلب بوده، معایب و خطاهای خود را بپذیرید و سعی در رفع آن ها داشته باشید، از سوی جامعه، دوستان و همکارانتان پذیرفته خواهید شد.
داستان را دوباره بنویسید. به خودتان بگویید که قرار است به مهربان ترین و دوست داشتنی ترین نسخه از خودتان تبدیل شوید. به مرز قدرت و حقیقت خود پا بگذارید تا بتوانید رهبری افکار اطرافیان تان را بدست بیاورید. تبدیل شدن به چیزی که می خواهید باشید، تنش ها، لج بازی ها و ناراحتی های خودتان را دور خواهید ریخت. شما نه تنها توانایی تبدیل شدن به آن فرد را دارید، بلکه اساسا باید به آن فرد تبدیل شوید.
این فرایند خود ارزیابی نیز ضروری است. شما به دلیل این که قضاوت های دیگران را منبع ارزیابی خودتان قرار داده بودید، به فرد کوچک تری تبدیل شده بودید. اگر کسی شما را قضاوت نمی کرد، چه می کردید؟؟
منبع این نوشته که من خیلی آن را دوست داشتم و البته برای کمک به فهم بهتر، کمی در آن دست بردم، اینجاست. مجتبی مویدی
[1] Comfort Zone
[2] در نسخۀ اصلی، به جای تلگرام، فیسبوک گفته شده بود که من در این جا آن را بومی سازی کردم. J