خانم میم
خانم میم
خواندن ۵ دقیقه·۲ ماه پیش

من و دانشگاه🏢

عکس غیر مرتبط
عکس غیر مرتبط


به ته کلاس نگاهی انداختم. همه جاها پر بود.ناچارا مجبور شدم جلوترین ردیف بنشینم .تنها کسی که اون ردیف نشسته بود یکی از همکلاسی های درسخون و مضطربم بود که هیچ کلاسی رو از دست نمیداد و خیلی براش مهم بود که همه استادها ازش راضی باشن😌✨

خدا شاهده من هم اون روز قصدم این بود که مثل بچه آدم به درس گوش بدم امااا متاسفانه دقیقا همون موقعی که استاد درس رو شروع کرد متوجه شدم که یکی از پیام های مهمِّ توی گوشیم حذف شده. با خودم گفتم که استاد گیر نمیده اگر چند دقیقه‌ی اول کلاس رو سر گوشیم باشم. این شد که رفتم سراغ گوشیم و متاسفانه نیم ساعتی طول کشید تا مشکلم حل بشه. با خودم گفتم الان دیگه وقتشه به درس گوش بدم اما متاسفانه قندشکنم تازه وصل شده بود و حیف بود ازش استفاده نکنم🤕این شد که رفتم توی اینستا😇

نیم ساعت دیگه هم گذشت. استاد یک ساعت بود که داشت توضیح میداد و من و بغل دستیم که اون هم برخلاف همیشه سر گوشیش رفته بود حتی نمیفهمیدیم چی میگه!

همون موقع بود که بغل دستیم که از این تجربه جدید(یعنی گوش ندادن سر کلاس )احساس لذت و آزادی کرده بود به سمت من برگشت و با افتخار گفت: «وای ما دو تا از اول کلاس سر گوشی ایم.تو داری چی کار میکنی؟»

با لبخندی جواب دادم: «من تو اینستام.تو چی؟»

-«من تو تلگرامم.»

و همون موقع بود که استاد عزیز صحبتش رو قطع کرد و ساکت شد. من و بغل دستیم با ترس به استاد نگاه کردیم(البته من استاد رو نمیدیدم چون عینک نداشتم پس بهتره بگیم به هاله محوی از استاد نگاه کردم) استاد در حالی که جلوی کلاس قدم میزد گفت:«خب حالا وقتشه سوال بپرسم. چه طوره از این دختر خانمی که از اول کلاس سر گوشیش بوده و الان هم داره با دوستش حرف میزنه بپرسم!»

نمیدونم چرا زیاد استرس نگرفتم.راستش به طرز احمقانه ای مطمئن بودم که منظور استاد من نیستم و داره بغل دستیم رو میگه. پس با آرامش تمام منتظر موندم تا جواب سوال استاد رو بده. چند ثانیه ای گذشت.کلاس در سکوت فرو رفته بود و هیچ کس حرفی نمیزد. دیگه کم کم داشتم شک میکردم که نکنه اون فرد بخت برگشته منم! این شد که در حالی که استاد دقیقا در یکی دو متری من و همکلاسیم ایستاده بود و به ما نگاه میکرد ،با آرامش جعبه عینکم رو باز کردم و عینکم رو برداشتم. بعد روی چشمام گذاشتم و به استاد نگاه کردم. همون موقع بود که فهمیدم اون روز شانس باهام یار نبوده چون استاد دقیقا به چشمای من زل زده بود! چند ثانیه ای من و استاد به هم نگاه کردیم. کسی چیزی نمی‌گفت. راستش حتی نمیدونستم سوال چی هست!

استاد که دید آبی از من گرم نمیشه گفت:«بذار یه سوال آسون تر بپرسم. اسم سه تا پَرتویی رو که امروز راجع بهش حرف زدیم بگو. »

من که نمیخواستم جو متشنج بشه به استاد لبخندی زدم و ساکت موندم.استاد کمی بهم نگاه کرد و بعد گفت : «اینو هم نمیدونی؟میدونستی اگه از اول کلاس تا حالا حتی یک دقیقه هم گوش داده بودی میتونستی جواب این سوالو بدی؟

من که خجالت میکشیدم از خودم دفاع کنم باز هم به استاد لبخند زدم😄(که ای کاش نمیزدم!)

استاد چند قدمی به سمت انتهای کلاس حرکت کرد و از پسری که کمی عقب تر از ما نشسته بود همین سوال رو پرسید. با اعتماد به نفس به عقب برگشته بودم و منتظر بودم جواب نده تا استاد بفهمه من تنها کسی نبودم که گوش نمیدادم اما متاسفانه مثل بلبل شروع به حرف زدن کرد و هر چی لازم بود و نبود گفت💔

استاد دوباره به جلوی کلاس برگشت و این بار شروع به تخریب من کرد.دو دقیقه تمام (یا شاید هم بیشتر) داشت من رو سرزنش میکرد. راستش رو بخواید هیچ وقت توی عمرم جلوی یه کلاس ۸۰ نفره این جوری سکه یه پول نشده بودم.بغل دستیم همون طور که استاد داشت منو سرزنش میکرد بهم دلداری داد و گفت که هیچ کس گوش نمیکرده! و فقط من بدشانس بودم که استاد به من گیر داده. اما متاسفانه دقیقا همون موقع استاد دوباره شکارمون کرد. براش قابل باور نبود که وقتی اون داره منو سرزنش میکنه تا سر عقل بیام من دارم با یکی دیگه حرف میزنم.

این شد که دوباره به سمتم اومد و گفت که چرا ما دو تا دوباره داریم حرف میزنیم! و بعد ترجیح داد با پرسیدن سوال دیگه ای دوباره تخریبم کنه(آخه مرد حسابی!من اگه میدونستم که همون سوال اولتو جواب میدادم!)

من که به عنوان یه آدم نسبتا خجالتی اولین بار بود همچین تجربه ای داشتم احساس میکردم دیگه نمیتونم فشار اون جو سنگین رو تحمل کنم! به هر حال که تقصیر من نبود که داشتم حرف میزدم! بغل دستیم هر دو بار حرف رو شروع کرده بود و باعث شده بود آبروی من به فنا بره! اما این قدر خوش شانس بود که استاد هیچ کاری بهش نداشت. این شد که در راستای تحقق عدالت دست به کار شدم و گفتم:«استاد !چرا از ایشون نمیپرسین؟(میدونم کارم خیلی چندش بود لازم نیست یادآوری کنین)»

این شد که استاد این بار چند دقیقه ای دوستم رو تخریب کرد و در آخر به عنوان جمع بندی هر دومون رو با هم سرزنش کرد و گفت که از کلاس بریم بیرون. چند باری اصرار کرد از کلاس خارج بشیم و گفت که برامون غیبت نمیذاره اما خودم به شخصه به دلیل علاقه زیادم به علم اندوزی این کارو نکردم و توی کلاس موندم😇 بغل دستیم که همیشه همه استادها ازش راضی بودن از دست استاد حسابی دلخور شده بود. این شد که کیفش رو برداشت و به حالت قهر از کلاس بیرون رفت.

بعد از اتمام کلاس هر کدوم از دوستام که منو میدیدن با جملاتی مثل (برات بمیرم،آخی...) ابراز دلسوزی میکردن .

خدا رو شکر اون جلسه آخری بود که اون استاد رو دیدیم و امتحانش رو هم به صورت مرزی پاس کردیم ولی توصیه من به شما اینه که یا اصلا نرین سر گوشی یا اگه میرین این کارو در حالی که ردیف اول نشستین انجام ندین🥴😌

راستی این اولین پستم توی ویرگوله و امیدوارم تمام کم و کاستی هاش رو ببخشین😄✨

پی نوشت ۱: بعدا فهمیدم چند پرتویی که باید نام میبردم پرتوهای آلفا و بتا و..بودن. یعنی دقیقا همون چند تا پرتویی که سال کنکور حفظشون کرده بودم و کلی ازشون تست زده بودم💔

پی نوشت ۲:دوستم به خاطر این که اون رو هم تو دردسر انداخته بودم ازم ناراحت نشد و گفت که خیلی خوش حاله که یه تجربه هیجان انگیز داره و برای هر کی که رسیده تعریف کرده تا اونا فکر نکنن اون همیشه مطیع استادهاست!

استاددانشگاهسال کنکورهیجان انگیزبغل دستیم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید