ویرگول
ورودثبت نام
خانم میم
خانم میم
خانم میم
خانم میم
خواندن ۵ دقیقه·۹ روز پیش

کدوم بخش از اتاق خوابگاه سهم منه؟

ترم سه دانشگاه بود و من با کمی اضطراب وارد اتاق جدیدم توی خوابگاه شدم. از این که ریسک ورود به یه اتاق جدید رو پذیرفته بودم نگران بودم اما از طرفی دلم گرم بود چون میدونستم قرار نیست توی اتاق جدید تنها باشم! نگار(یکی از دوستانم) هم قرار بود مثل من به اون اتاق بیاد. در واقع ما با هماهنگی با هم این اتاق رو انتخاب کرده بودیم تا تنها نباشیم و حس بد حضور در یه اتاق جدید کمرنگ تر بشه...

اتاق ما چهار نفره بود و از قبل دو نفر داخلش ساکن بودن، دو تا خواهر دوقلو!(بیاین بهشون بگیم مینا و مژده😁)

مینا و مژده از چیزی که انتظار داشتم خیلی بهتر بودن. چون از قبل داخل اتاق بودن میتونستن دو تا تخت پایین رو برای خودشون بردارن اما به جاش یکی از تخت های دو طبقه رو برای خودشون برداشته بودن و اون یکی رو برای ما گذاشته بودن تا هر کدوم میخوایم پایین یا بالا بریم و بعد از مدتی در صورت نیاز جامون رو جا به جا کنیم تا اون یکی هم بتونه تجربه بودن توی تخت پایین رو داشته باشه! (تخت های پایین تو خوابگاه بیشتر طرفدار داره😄)

اتاق ۶تا کمد داشت که اون ها سه تا رو برای خودشون برداشته بودن و سه تای باقی مونده رو برای ما گذاشته بودن در حالی که میتونستن مثل خیلی از اتاقای دیگه فقط دو تا از کمد ها رو به ما دو تا بدن و خودشون از ۴ کمد باقی مونده استفاده کنن(شاید با خودتون بگید که دقیقا کجای این کارها خوب بودنشون رو نشون میده و مگه این دقیقا همون کاری نیست که باید میکردن؟ باید خدمتتون عرض کنم که همین طوره! اما متاسفانه وقتی چند نفر از قبل داخل یک اتاق ساکن باشن نسبت به افراد جدید احساس پادشاهی دارن جوری که قوانین رو خودشون تعیین میکنن و از حداکثر ظرفیت اتاق بهره میبرن!🥴 اما هم اتاقی های ما حتی میز رو هم نصف کرده بودن. نصف برای ما و نصف برای خودشون. حواسشون هم بود که با ظرف هاشون بخش ما رو اشغال نکنن تا بتونیم از میز استفاده کنیم!(برعکس اتاق سابقم که از شدت شلوغی حتی یه لیوان هم روی میز جا نمیشد!😂) اون ها تو یخچال هم فقط دو طبقه رو اشغال کرده بودن و دو طبقه باقی مونده رو برای ما خالی گذاشته بودن)

خلاصه که من به شدددت از اتاق جدیدم راضی بودم و بعد از تجارب بدم از اتاق قبلی احساس میکردم وارد بهشت شدم!🥰

دو ترم به همین منوال گذشت. ترم پنج شروع شد و من دیگه به اندازه قبل از اتاق راضی نبودم اما مشکل مینا و مژده نبودن..نگار بود! دقیقا همون دوستم که با هم وارد اتاق شده بودیم تا تنها نباشیم.

اون از همون اول تخت پایین رو برداشته بود و با این که گفته بود بعد از یک ترم جا به جا میکنیم تا عدالت رعایت بشه با گذشت دو ترم حتی یه تعارف هم نزده بود! خوشبختانه من تخت بالا رو ترجیح میدادم و برای همین بحثش رو پیش نکشیده بودم اما ناخودآگاه از نگار دلخور بودم.

دلخوری من فقط به تخت ختم نمیشد. مینا و مژده به طرز عادلانه ای نصف اتاق رو به من و نگار داده بودن و نگار از همون نصف فقط بهترین ها رو برای خودش انتخاب کرده بود. به غیر از تخت اون طبقه ای از آب چکون رو برداشته بود که سهل الوصول تر بود و حتی در مورد کمد هم! اون طبقه ای از کمد رو انتخاب کرده بود که در دسترس تر بود و کمد من اون قدر بالا بود که فقط میتونستم وسایلم رو دَمِش بذارم و برای استفاده از کل کمد نیاز به صندلی داشتم. این که اون در تمام این دو ترم هیچ کدوم از این موارد رو به روی خودش نیاورده بود باعث میشد حس کنم در حقم اجحاف شده و یه فرد بی دست و پام که به خاطر ترس از حقوق خودش میگذره و به نظرم مینا و مژده هم همین نظرو داشتن. نه این که مستقیم بگن اما از بین صحبتشون میفهمیدم که همچین نظری دارن.

پس با خودم فکر کردم که برای کاهش حس بدم هم که شده بهتره به نگار بگم حداقل طبقه موجود در کمد مشترکمون رو این ترم با هم جا به جا کنیم تا عدالت رعایت بشه اما یه مشکلی وجود داشت. طبقه اون پر از وسایلی بود که مرتب و منظم چیده شده بودند اما من از طبقه مربوط به کمد مشترکم استفاده خاصی نداشتم و وسایل زیادی نچیده بودم پس چه فرقی میکرد کدوم طبقه مال من باشه و چه قدر سهل الوصوله؟ چرا باید بیخودی اذیتش میکردم؟

اوضاع به همین منوال میگذشت تا این که یه روز همون طور که داشتم نماز میخوندم صدای نگار رو شنیدم که به مینا گفت: «ببخشید طبقه یخچال من یکم کوتاهه. میشه شما طبقه خودت رو یکم بالاتر ببری تا این مشکل برطرف بشه؟»(یه توضیحی که لازمه بدم اینه که هر طبقه از یخچال مال یکی از ماست)

مینا قبول کرد و برای انجام درخواست نگار ناچارا کل خوراکی های طبقه خودش رو بیرون ریخت و بعد دوباره چید تا بتونه طبقه اش رو کمی بالاتر ببره و ارتفاع طبقه نگار کمی بیشتر بشه.

با خودم گفتم که حتما نگار قصد داره کلی خوراکی تو طبقه اش بچینه که چنین درخواستی کرده. اما بعدا که در بخچال رو باز کردم خنده ام گرفت! عکسشو براتون میذارم تا شما هم ببینین 😁😂

۱و ۲مال مژده و میناست.سه نگاره😁 و چهار هم منم.
۱و ۲مال مژده و میناست.سه نگاره😁 و چهار هم منم.

همون طور که میبینین طبقه مینا که به خاطر نگار ارتفاع طبقه اش رو کاهش داد پر از خوراکیه در حالی که طبقه نگار تقریبا خالیه😂 اما اون ترجیح داد چیزی که اذیتش میکنه رو به زبون بیاره حتی اگه فعلا اون قدر هم نیازی بهش نداشته باشه! این برای من که فکر میکردم چون به کمد کمتر از نگار نیاز دارم نباید چیزی از حقم بگم آموزنده و همزمان بامزه بود! هر بار در یخچال رو باز میکنم خنده ام میگیره و حتی ازش عکس هم گرفتم تا با شما به اشتراک بذارمش!

خودم حس میکنم اون قدر طی نوشتن متن، طبقه طبقه کردم که احتمالا کمی گیج کننده شده باشه اما دلم نمیومد باهاتون به اشتراک نذارمش😅😂 شما چی؟ تجربه ای از این موضوع توی خوابگاه دارین؟

خوابگاهدانشگاهخاطره
۱
۰
خانم میم
خانم میم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید