حرف هایم یکسره خواهش است و التماس و فریادِ نیاز ...
درونم بی انتها ترس و دلهره و اندوه و غم ...
زندگی ام پر از ماجرا و کندوکاو و تنش...
روی صورتم ابرو های به هم گره خورده و چشم های سیاه و لب های کبود است ...
من اشک های محکوم به مرگ در ساعت ۱۲ شب ام ...