نمیترسیدم برای اینکه به آینده فکر کنم .
نمیترسیدم از اینکه برم مدرسه .
نمیترسیدم از اینکه تو خیابون راه برم .
نمیترسیدم از اینکه دختر باشم .
نمیترسیدم از اینکه وجود داشته باشم .
اما حالا میترسم . همه میترسیم . همه چی به مفتضح ترین وضع ممکنه داره پیش میره . به خدا هرچی ام کلمه بزارم تنگ این جمله ها و ساعت ها وقت بزاری تا بخونی ، اون چیزی نمیشه که من میخوام . اون چیزی نمیشه که باید حسش کنی . پس بیخودی کنجکاوتون نمیکنم .
ماییم و کلمه ها و حرف و بغض و بعدم مرگ . تهش هیج کس نمیفهمه چمون بود که عین مرغ سر کنده بال بال میزدیم .