ویرگول
ورودثبت نام
Mobina
Mobina
خواندن ۱ دقیقه·۳ ماه پیش

حسش کن

ای بابا،بازم که صبح زود اماده شدی بری سرکار نمیشه نری؟فقط برا من باشی؟صورتشو یکم اخمو کردو گفت باید برم.دختر مگه تو واسه آیندمون چیزی نمیخوای؟بلند شو درستو بخون قول دادی این ترم بهترین باشی.هنوز تو تختم غلت میزدم محوش شدم حرفاشو نمیشنیدم محو بستن دکمه هاش با اون دستای کشیدش فقط لبخند میزدم.انگار که حسی جدید تجربه کرده باشم .یهو دیدم داره میگه اهای بازم که غرق شدی یه فکری باید به حال این رفتامدات بکنیم دستشو دراز کرد که بگیرمشو از تخت بیام بیرون.بلند شدم مستقیم منو کشید تو بغلش.سردم بودا،نمیدونم چجوری همیشه نزدیکش که میشدم گرمم میشد مثل روز اول انگار پروانه ها تو دلم پرواز میکردن.ناز کرد موهامو گفت زودی میام.چجوری هنوز مثل روز اول برام ناشناخته ای و دوست دارم فقط زودتر بیام خونه و باهات چایی بخوریم حرف بزنیم که شاید از حرفات یکم بیشتر شناختمت سرمو بلند کردم چشاشو نگاه کردم بوسیدمش گفتم منتظرتم.خودمو ازش جدا کردم رفتم همون ادکلنشو که ازش خوشم نمیومد اوردم زدم بهش.فکر میکرد دوسش دارم.ولی من ادکلنایی که دوسش داشتمو میزاشتم وقتایی که با منه بزنه و مست بوش بشم.روحشم از این موضوع خبر نداشت.دیگه داشت کفشاشو میپوشید گفتم شام چی بخوریم،هرچی دخترم درست کنه.همه میدونستن ما عاشقیم ولی هنوز خودمم بعد چند سال زندگی باهاش.بعضی وقتا باورم نمیشه اینقدر بهم میایم.زندگی آروم و پر از هیجانی داشتیم.چشمون تو این دنیا.کسیو جز همدیگه نمیدید.عاشقی میکردیما.گفتم همونی که دوس داریو درست میکنم(با اینکه خودم نمیخوردم و دوست نداشتم)گاهی وقتا براش درست میکردم و و کنارش میخوردم که فقط تنهابی شام نخوره.برو خدا به همرات بوس قبل رفتنشو بهش دادمو رفت...

دوسترفیقعشق
جانا.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید