
دلنوشتهای سوزناک در فراق امام زمان(عج)
آقاجان...
چقدر دوریم از تو، درحالی که فکر میکنیم نزدیکیم! برنامههایمان را چیدهایم، نقشهها کشیدهایم، حتی برای سفر حج چمدان بستهایم، اما اگر فردا بگویند "شنبه میآیی"، ناگهان دلتنگِ چمدانهای نبستهام میشوم! عجیب نیست؟ سالها برای مدرک، ماشین، مقام، کتاب و سفر زحمت کشیدهایم، اما اگر ظهور تو همهچیز را زیرورو کند، شاید در دل آرزو کنیم "کاش دیرتر بیایی"... این چه انتظاری است که گاه از ترسِ از دستدادنِ برنامههای کوچک، ظهورِ بزرگِ تو را عقب میاندازیم؟
مولای من!
من که هر شب برای فرجت دعا میکنم، چرا وقتی پای "حج من" به میان میآید، ناخودآگاه میگویم "اللهم عجل... ولی نه الآن!"؟ آیا انتظار من، همان عبادت برتر است؟ یا تنها عادتی است که با آرزوهایم گره خورده؟ تو که میدانی، گاهی اشکهایم در فراق تو، با ترسِ از دستدادنِ پرواز فردا مخلوط میشود...
رابطهٔ ما و ظهور: طرحی ناتمام
علم ما به ظهور، مانند دانشی انتزاعی است؛ مثل کسی که از عشق میگوید، اما حاضر نیست خانهاش را برای معشوق ترک کند. برنامههایمان یا در مسیر ظهور است—آنگاه هر لحظهمان عبادت میشود—یا بیرون از این طرح است، حتی اگر به زیارت خانهٔ خدا برویم. در این صورت، آیا دعای "عجل" ما دروغی ناخواسته نیست؟
فراقی که میسوزاند
آقا! بیا و این تناقض را درمان کن...
بیا و به من بیاموز که چگونه "آمادهباشم" وقتی که حتی چمدانهایم را برای غیر تو میبندم.
بیا و دلهای ما را از تعلق به برنامههای ناچیز پاک کن، تا ظهورت نه "اخبار نامطلوب"، که تنها آرزویمان باشد.
کاش میدانستم که روز ظهور، چمدانهایم را نخواهم گشود... چون همهچیز در نور تو غرق میشود.
پایانِ دلنوشته با ندبهای عاشقانه
یا صاحبالزمان!
اگر ظهور تو قرار است همهٔ نقشههایم را بر هم بزند، پس چرا نقشههایم را با تو هماهنگ نکردهام؟
من که ادعای انتظار دارم، چرا از برهمخوردنِ برنامههایم میترسم؟
بیا و مرا از این تناقض رها کن...
بیا و به من یاد بده که "آمادهباشم"، حتی اگر چمدانهایم هنوز بسته نشدهاند.
✿☆✿
*"اللهم اجعلنی من أنصاره و أعوانه و الذابین عنه..."*