یکی از سخنرانیهای TED را تماشا میکردم که احساس کردم میتواند برای سایر دوستان ویرگولی هم مفید باشد. البته یک نکتۀ ظریف وجود دارد و آن هم این هست که در تحلیلها و الگوبرداریهایمان، به این مسأله دقت کنیم که علوم انسانی و کلیه موارد مرتبط با ما آدمها در عرصههای مختلف(از جمله زندگی و کسبوکار)، جنبۀ مطلق ندارند و در نهایت این ماه هستیم که تصمیم میگیریم.
1. باور به اینکه موفقیت یک شبه صورت میگیرد. اگر یک فرد با تهیۀ غذا و یا فستفود به موفقیتی در یک سال میرسد، مطمئن باشیم که قبل از آن یک سال، چند سال تجربه و سختی فراوان را پشت سر گذاشته است.
2. باور به اینکه شخص دیگری برای ما پاسخ دارد. والدین، دوستان، اقوام و همکاران همیشه راههایی را برای کمک به ما نشان میدهند و در عین حال پیوسته متوجه میشویم که راههای دیگری هم وجود دارد. مسأله بااهمیت این است که ما در نهایت باید تصمیم بگیریم و هیچ شخصی نمیتواند به ما پاسخی قطعی بدهد. دیگران پاسخ کافی برای زندگی ما ندارند. این مسیرها بینهایت هستند و ممکن است سرمان به سنگ هم بخورد! این بخشی از روند است.
3. مستقر شدن. باید تصمیم بگیریم که مستقر شویم وقتی مشاهده میکنیم رشدمان تثبیت شده است. بنابراین وقتی زندگی و روال خوب پیش میرود، باید یک تیم خوب جمع کنیم و بازدهی آنها را افزایش دهیم.
4. باور به اینکه اشتباه از شخص دیگری است. این نکته بسیار مهم است. خیلی از استارتاپها دائم از ایدۀ خوبشان و نبود یا عدم قانع شدن سرمایهگذار خوب حرف میزنند؛ و یا از خوب نبودن بازار گلایه دارند. اینها بهانه است: اگر سرمایهگذار خوب پیدا نمیشود و یا محصول به فروش نمیرسد، این اشتباه از ماست و نه از محیط ما. پس باید مسئول رؤیاها و اهداف خودمان باشیم.
5. تنها چیزی که مهم است، خود رؤیاست. وقتی ما به رؤیایی میرسیم، بلافاصله سراغ رؤیای دیگری میخواهیم برویم. زندگی فقط اهداف و رؤیاها نیست. زندگی سفر کردن هست و شادی در همین سفر کردن هست: زندگی در احساس زودگذر رسیدن به یک رؤیا نیست.