تمام وجودم پر از خشم و نفرته از اینکه تو این خراب شده به دنیا اومدم، از اینکه شرایط اقتصادی اجازه فرار از این زندان بزرگ رو نمیده، از اینکه تحمیل این شکنجه های دائمی از طرف حکومت تقریبا روانی برام باقی نذاشته.
به تناسخ اعتقادی ندارم ولی برام سواله چرا باید تو این برهه تاریخی کثافت به دنیا بیام؟
مگه چه جرمی کردم که دچار این زندانم؟
توانی برای ادامه دادن ندارم، هیچ آینده روشنی نداریم.
امکان گسترش کارمون رو نداریم چون هشتاد درصد فعالیت کاریم از فضای مجازی بود.
تورم نود درصدی سالانه اجازه پس انداز نمیده.
هرچقدر هم از هزینه ها میزنی پول مهاجرت و فرار رو جور کنی یهو ارزش پولت یک سوم میشه.
هر جا دست بذاری زخم چرکیه که خونآبه و کثافت ازش بیرون میزنه.
به مرحله شک به همه چیز رسیدم
راستی تو چی فک میکنی، واقعا: الملک یبقی مع الکفر و لا یبقی مع الظلم؟