چه بهار و تابستان و چه پاییزهایی را از دست داده ایم. چقدر به آغوش کشیدنهای زیر بارانهای بهاری را نادیده گرفتیم. چقدر باران و قدم زدن روی برگ های پاییز را از دست دادیم و از صدای خش خش بی نصیب مانده ایم. حتی لرزیدن اما گرم صحبت بودن در شبهای بیرحم زمستان هم حسرت برانگیز است. حالا در این روزگار که دچار بدترین پاندمی قرن شده ایم و کرونا ما را در خانهها و خلوت هایمان حبس کرده، انگار تازه دریافته ایم که چه روزها و زمانها و فرصتهایی را از دست داده ایم. ضربه از دست رفتن همه آن روزها که ندانستیم چطور از ما ربوده خواهد شد و ارزش آن بارانها و پاییزها و برگ ریزان را که ندانستیم انگار حالا بیشتر از هر زمان دیگر درمیابیم. در زمان و زمانهای که حسرت همه آن کارها که نکردیم، حرفهایی که نزدیم، عزیزانی را که به آغوش نکشیدیم و آن جاهایی که نرفتیم بر شانه ها و پاهایمان سنگینی می کند.
آدمی عجیب ترین موجود است، تا زمانی که دچار محرومیت اجباری نشده است انگار محرومیت هایی که خود برای خودش می سازد را نمی بیند. حالا همه به خودشان و به دیگری وعده می دهند که اگر کرونا برود چه خواهند کرد و کجاها خواهند رفت و چه تهدیدها که به فرصت تبدیل می کنند و چه و چه و چه؛ اما انگار اگر نبود ضربه نهایی کرونا به روزگاران نمی فهمیدیم آن چه که از خود دریغ کرده ایم.