دخالت نکردن دولت در اقتصاد همیشه یکی از بحثای مهمه جمع بوده، مخصوصا یک جمع کسب و کاری! دبیرستان که بودم خیلی به اقتصاد علاقه داشتم و کلی هم مقاله خوندم دربارهی اینکه چرا دولت نباید پاشو از گلیمش درازتر کنه و وارد هر داستانی بشه. الان 25 سالمه.
دوساله که درگیر یک پروژه با دولت هستیم و هر آنچه در دبیرستان خوندم رو با پوست و استخون درک کردم؛ همه میدونیم که دولت ساختارش کنده، لخته، نمیشه روش حساب کرد، کلی مصلحت اندیشی در تصمیمات داره و هزارتا اعصاب خوردی دیگه... . اینا رو میدونیم و بحث کردن راجع بهش دعوا سر پوستین ملانصرالدینه!!
اما چرا میگیم "روزی یک متر از دولت دور شید"؟
وقتی دارید با دولت کار میکنید بدونید با یک نوجوان 16 ساله طرف هستید؛ سرشار از هیجان کاذب، ندانستهها، بیتجربهگی، ریاست طلبی و کنجکاوی بیش از حد برای ورود به همه چیز! همه این ویژگی ها را در ساختار قدیمی، فاسد و بروکراتیک دولت تصور کنید. نتیجش میشه یک نوجوان دیکتاتور که خودشو همه چیز دان میدونه و هرجایی بخواد بدون مقاومت وارد میشه.
دولت با روی باز شما رو در آغوش میکشه و با جهل به کار اصولی یا غیر اصولی شما، قصد داره در کنارتون حامی باشه و همکاری کنه (به قول بازاریا کار رو زخمی میکنه).
امید به منابع دولت، راه به ظاهر آسان،خوش رنگ و لعاب بودن جلسات دولتی، توهم بی زحمت بودن مسیر به خاطر جهل دولت به پروژه و... براتون دردسر میشه. چون به همین دلایل دولت نقش دیکته کننده پیدا میکنه و اینجا نقطه پایان نوآوری و آغاز دولتیزه شدن شماست.
راحت (یا شایدم راحتتر) بخوایم صحبت کنیم حرفمون دوری و دوستی نیست، در اقتصاد دولتیه ما بالاخره گذرتون به دولت میخوره واسه همین حرفمون فهمیدن دوستیه خاله خرسه است، اینکه گول ظاهر دولت رو در هیچ بُعدی نخورید، و با علم به همه ویژگیهای دولت برید سمتش.طوری که بعد از شروع همکاریتون شما روزی یک متر از دولت دور شید، نه دولت از شما ...