یه جایی خوندم هر چقدر نارضایتی از زندگی بیشتر، ترس از مرگ هم بیشتر.
این جمله منو یاد لیست آرزوهام انداخت که برم و تیکهای خورده و نخوردهی آرزوهامو بشمارم.
نگاهی به فهرستم انداختم و دیدم بخش زیادیش مربوط به چرخیدن دور دنیاست، چند تا آرزوی مادی، مقداری علمی-فرهنگی، یکی دو تا هنری و چند تایی هم آرزوی معنوی تو لیستم نوشتم.
هرچیزی که تو فهرستم هست و نیست مال آیندهاس. آیندهای نامعلوم، تو دنیایی که یه اتفاق نامنتظره لیست آرزوهامو به لیست خرید مواد شوینده و ضدعفونیکننده تبدیل کرد.
روزهای خانه نشینیام با مرور خاطرات خوش هر آنچه کردهام و هر لذتی که در لحظه بردهام، سپری میشه و فهرستم جز سردرگمی چیزی برای من به همراه نداره.
این روزا میگذره و میاد اون روزی که بدون ماسک و دستکش بریم بیرون، همدیگرو در آغوش بگیریم و دیگه اخبار غمناک دست به دست نمیچرخه.
اون روز بعد از تمام خوشحالیکردنها و هیجانزده شدنها، من میمونم و فهرست آرزوهام که به یه ذرهی کوچیک بنده، انقد کوچیک که فقط زیر میکروسکوپ دیده میشه.