ده سال پیش در ایران، این گزاره مطرح بود که آیا اکوسیستم صنعت برنامه و بازی موبایلی باید وجود داشته باشد یا خیر! یا اینکه در ایران میتوان کارهایی از جنس آنلاین انجام داد یا خیر؟ افراد مختلفی هم با دیدگاههای زودگذری به این حوزه آمدند و رفتند. اما به هر حال چیزی که بر سر بودن یا نبودنش بحث بود، حالا هست و دیگر امکان از بینبردنش وجود ندارد. شاید محدود بشود یا ساختارش عوض شود ولی این اکوسیستم ازبینبردنی نیست. در ساخت این اکوسیستم عوامل زیادی موثر بودهاند و دلایل زیادی هم برای نقطهضعفها وجود دارد. در این یادداشت به شتابدهندهها و فضاهای کار اشتراکی پرداخته شده است.
داستان شتابدهنده به این صورت بود که در ابتدا موجی ایجاد شد و همه میخواستند شبیه به هم کار کنند. اما از آنجایی که هر کسبوکاری وقتی مشتری نداشته باشد، از بین میرود، شتابدهندهها هم به کسبوکارهای بدون مشتری تبدیل شدند. شتابدهنده، یا یک شرکت است یا یک خیریه عامالمنفعه است که در سطح جهان هم چنین مدلهایی وجود دارند.
اما در ایران خلط مبحث رخ داد؛ به این صورت که شتابدهندهها به شرکتهایی تبدیل شدند که قرار بود به سرمایهگذاران خود سود بدهند و از طرفی کار عامالمنفعه بکنند یعنی آموزش بدهند و... اما در دنیا تنها در دو شهر شتابدهنده به معنای واقعی رشد کرده و جواب داده است؛ یکی در سیلیکون ولی و دیگری در پایتخت فلسطین اشغالی. این دو هم مشتریان خود را داشتند چون تعداد زیادی ویسی در اطرافشان وجود داشت و برای جذب تیمهای جدید رقابت میکردند. اما در ایران چند ویسی واقعی وجود دارد که برای جذب تیمها رقابت کنند؟ تعدادشان به 10 عدد هم نمیرسد و بنابراین برای 10 مشتری که نیازی به راهاندازی شرکت نیست. در ایران مسئله شتابدهی به این سمتوسو رفت که ساختمانی در اختیار بگیرند و تزیئنش کنند و چند نفر هم حقوقبگیر در آنجا مشغول به کار شوند. ولی در نهایت اینها شتابدهنده نبوده و نیستند.
بهطور کلی شتابدهنده مدلهای مختلفی دارد؛ مثلا در کانادا شتابدهندهای وجود دارد که تیمها برای شتابدهی باید به آن پول هم بدهند. ضمنا ما در مورد ایرانی صحبت میکنیم که شرایط اقتصادی خاص خود را دارد؛ حالا فرض کنید که تیمی را شتابدهی کنید و به بازار بفرستید. در فضای فعلی کسبوکار ایران، این کار درست مانند موشکی است که به جو کره زمین ارسال کنید اما میسوزد و پایین میآید و سقوط میکند. در واقع اگر در ایران این فشار پشت قضیه شتابدهندهها وجود نداشت و اینقدر نمایش ظاهری یا شوآف نداشتند، الان وضعیتشان بهتر بود. چون در آن صورت افراد مدلهای دیگری را هم امتحان میکردند. اما در آن زمان رقابت بر سر این موضوع بود که از معاونت علمی پول بگیرند و برای اینکه از همدیگر عقب نمانند، از روی دست همدیگر کپی میکردند. بدون اینکه مکث و تمأنینهای وجود داشته باشد و به مدلهای دیگر در سطح جهان توجه کنند.
در حوزه استارتآپی آنچه افراد را قویتر میکند، ارتباطات است. افراد در این فضا، تلاشکردن را یاد میگیرند، به خودشان سخت میگیرند و مهارت میآموزند و بنابراین قابلیت انجام پروژه در آنها ایجاد میشود. چین افرادی در نهایت کارهای مهمی انجام خواهند داد. حتی اگر کار جدیدی را هم شروع نکنند، کارهای قبلیشان را بهتر انجام میدهند. همین آدمها در نهایت صنعت را میسازند و نه شرکتها. بنابراین هر چه این آدمها قویتر باشند، صنعت قویتری شکل میگیرد.
اما برای رشد مطلوب این اکوسیستم، در ابتدا باید فضاهای کار اشتراکی شکل میگرفتند یعنی قبل از شکلگیری شتابدهندهها. آن هم فضای کار اشتراکی غیرحمایتی. یعنی آدمها هزینه فضای کارشان را بپردازند. فضاهای کار اشتراکی البته آنچنان رشدی را تجربه نکردند چون مانند شتابدهندهها پولی به این مراکز تزریق نشد. بنابراین رشد این مراکز به صورت ارگانیک است و به همین دلیل رشد کندی را تجربه میکنند. اما در حال رشد هستند و نمیتوان گفت که رشد فضاهای کار اشتراکی متوقف شده است.
راهاندازی فضای کار اشتراکی، استانداردهای خاص خود را میطلبد. الان در ایران، شتابدهنده را برای اینکه پول کمتری برایش هزینه کنند، به فضای کار اشتراکی تبدیل میکنند و این سمّ مهلکی است. چون نباید خدمات را رایگان ارائه داد. این افراد از چنین کاری همان اهداف شتابدهندهها را دنبال میکنند. یعنی جذب تیمها به امید اینکه چند تیم خوب پیدا سود تا رویشان سرمایهگذاری کنند. در چنین فضایی افراد قوی و کارآفرین وجود نخواهند داشت. چون یک کارآفرین واقعی ارزش خدمات واقعی را میداند و بابتش هزینه میکند. متاسفانه فضای کار اشتراکی را در شتابدهنده استحاله میکنند در حالی که جنس کار این دو با هم فرق دارد.
فاز دیگری که در مورد فضای کار اشتراکی مُد شده، این است که ساختمانی را با رنگ و لعاب و چند میز و صندلی خوشگل، تزئین میکنند و فکر میکنند که فضای کار اشتراکی ساختهاند. اینها فضای کار اشتراکی نیستند. در چنین فضایی آدمها یاد نمیگیرند که تلاش کنند و با هم نتورک داشته باشند. این مدلها موجب رشد صنعت و اکوسیستم نمیشود. کسی که میخواهد وارد این فضا بشود، باید بداند که هزینه خدمات و آموزش و نتورک را باید از آدمها بگیرد. در حقیقت اگر کسانی که میخواهند بهطور جدی فضای کار اشتراکی راهاندازی کنند، کسبوکارهای دیگر این حوزه را چک کنند. شاید باید با دیگران به صورت شراکتی کار کنند و از آنها یاد بگیرند.
تا مدت زمان نسبتا طولانی دو شرکت در صنعت برنامه و بازیهای موبایلی وجود داشت که به نوعی رلمدل دیگران بودند تا باور کنند که در فضای آنلاین ایران هم میشود کسبوکار راهاندازی کرد و درآمدزایی داشت. یکی دیجی کالا و دیگری کافه بازار. دیجی کالا برای بچههایی که میخواستند کسبوکاری داشته باشند و کالایی بفروشند، سرمشق بود و کافه بازار برای برنامهسازها و بازیسازها.
در واقع کافه بازار تاثیرگذاریاش از دو زاویه قابل بررسی است؛ یکی اینکه کافه بازار از حدود سال 90 به بعد که افراد زیادی به نوعی بریده بودند و امیدشان را از دست داده بودند، کارش را شروع کرد و این سیگنال مثبت را به دیگران داد که هنوز هم در ایران میشود کار کرد و هنوز هم امید وجود دارد.
دیگر اینکه بچههای برنامهنویس با وجود کافه بازار میدانستند که میتوانند برنامهای بسازند و در این استور ایرانی بفروشند و درآمدزایی داشته باشند. تاثیرگذاری بزرگتر کافه بازار در حوزه گیم و بازی بوده است؛ به نظر من اگر بازار وجود نداشت، همین صنعت کوچک گیم هم الان ایجاد نشده بود. بچههای گیمساز تا قبل از کافه بازار همگی از ایران میرفتند. اما با وجود بازار، درآمدزایی برای آدمها ایجاد شد و جمعیت بزرگی هزینه زندگیشان را از این راه تامین کردند. بنابراین وجود کافه بازار، تاثیری چند وجهی از جمله اقتصادی و اجتماعی داشته است. چون افراد با درآمدزایی، از جایگاه خانوادگی و اجتماعی خوبی هم برخوردار شدند و دیگر دلیلی نمیدیدند که برای ساخت برنامه یا بازی، از ایران بروند.