محمد نصیری
محمد نصیری
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

به پشت صحنه کسب و کار من خوش اومدی !

دو سال پیش قرار بود توی ویرگول مرتب و منظم بنویسم اما فقط سه مطلب نوشتم و گذاشتمش کنار مثل هزاران فعالیتی که در طول این 31 سال زندگی مدام شروع کردم و نیمه کاره رها کردم.

نمیدونم نوشته های قبلیم رو خوندی یا نه ؟ توی اولی توضیح دادم که در رستوران پدرم چه مسیری رو طی کردم و توی دومی توضیح دادم که چه طور شروع کردم و یه کسب و کار راه انداختم کسب و کاری که خیلی زود به شکست منجر شد اگه دوست داشتی برو نوشته های قبلی رو بخون بیشتر و راحت تر میتونی با من و فضای ذهنیم آشنا بشی اگرم حوصله نداشتی بیخیال از همین جا با من همراه شو.

سال 96 قرار بود که یه سوپرمارکت تلفنی برای شهرالوند واقع در استان قزوین راه اندازی کنم و راه اندازی هم کردم یه مغازه اجاره کردم دو تا منشی تلفنی استخدام کردم دو تا پیک موتوری استخدام کردم با یک سوپرمارکت قرارداد بستم و شروع کردم به تبلیغات و پخش کردن انواع و اقسام تراکت ها.

چیزی حدود 4 ماه سوپر مارکت تلفنی برقرار بود اما خرج خودش رو نمیتونست دربیاره و اینکه اکثر سفارشات تلفنی مربوط میشدن به ساعت 11 شب به بعد که ما تعطیل بودیم و عمده سفارشات هم کالاهایی مثل سیگار و تنباکو و ذغال و شیر و پنیر بودن که سود خیلی کمی داشتن. و مردم عادت کرده بودن به فروشگاه های همواره تخفیف و خیلی راغب نبودن که به قیمت روی یه کالا مبلغی رو پرداخت کنن.

بعد از اینکه با خودم دو دوتا چارتا کردم و سرمایه اولیه ای که داشتم هم داشت ته میکشید شکست این پروژه رو اعلام کردم و با پرسنل هم تسویه حساب کردم و بیخیال سوپرمارکت شدم.

حدود دو هفته بعد یه ایده دیگه قلقلکم داد و اون این بود که بیا یه خشکشویی تلفنی راه اندازی کنیم اینبار هم مثل ایده قبلی رفتم با چند تا خشکشویی صحبت کردم و یکی از بهترین هاش رو انتخاب کردم و تونستم باهاش به توافق برسم که هر کاری که ببرم 70 درصد اون برداره 30 درصد من بردارم شماره تلفن رو موبایلم دایورت کردم و دو هفته مونده به عید 97 تراکت هامون رو پخش کردم.

اتفاق خوبه که همه منتظرش هستن رخ داد سفارشاتمون شروع شد و مشتری ها خیلی خوب از این ایده استقبال کردن و توی اون دو هفته تونستم حدود 2 الی 3 میلیون تومان بفروشم.

انگار بالاخره اون ایده ای که جواب میداد رو پیدا کرده بودم و من خوشحال از این اتفاق رفتم به سراغ تعطیلات عید.

بعد از عید که دوباره شروع به کار کردم هیچ خبری از سفارشات و زنگ نبود که کاملا طبیعی بود چرا که خشکشویی ها بیشترین فروششون رو در بهمن و اسفند ماه ثبت میکنن و فروردین و اردیبهشت کمترین سفارشات رو دارن.اما خرداد و تیر هم هیچ خبری نبود دوباره شروع کردم به تبلیغات چیزی حدود 1 میلیون تومان تبلیغ میکردم اما فقط شاید 5 الی 10 تا سفارش میاومد و نمیتونستم خرج تبلیغات رو هم دربیارم.

فهمیدم که ایده ای که دارم چون نو هست ممکنه در طول زمان خیلی ازش استقبال بشه و جا بیفته اما واقعیت ماجرا اینه که نیاز به بودجه خوبی داره تا بتونی با انواع و اقسام تبلیغات گسترده خودت رو جا بندازی

و من هم دیگه پولی واسم نمونده بود شکست دومین ایده رو هم پذیرفتم و حدود 3 ماه مونده بود که موعد قرارداد مغازه ای که اجاره کرده بودم برسه و من منتظر بودم موعد قرارداد برسه و مغازه رو تحویل بدم و پول پیش رو بگیرم و بیخیال کسب و کار و کارآفرینی و این داستانا بشم.

تا اینکه روز یکشنبه که توی مغازه پشت سیستمم نشسته بودم آقا مرتضی آژانسی که همسایمون بود اومد و تو و گفت : ....................

فک کنم طولانی شد ادامش بمونه واسه هفته بعد جمعه البته اگه جذاب بود و فکر میکنید مفیده ؟



داستانکسب و کارکاسبیکارآفرینیاستارت آپ
یه جوون سی ساله غوطه ور در دنیای تکنولوژی و تولیدمحتوا و کسب و کار
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید