اعتماد به نفس داری یا شغل؟
جایی می خواندم که داشتن شغل و اعتماد به نفس با یکدیگر رابطه دارند. با خودم فکر می کنم چه رابطه ای می توانند داشته باشند.یعنی الان ،من اعتماد به نفس ندارم چون شغلی ندارم.بله ، در مورد شما نمیدانم ولی در مورد من این جمله مصداق دارد.تلاش می کنم از بحث های مربوط به اینکه روزگارت چگونه می گذرد، دوری کنم.روزگارم می گذرد ، گذشت آن را حس میکنم.چگونگی آن را پنهان می کنم.
با خودم درگیر میشوم.همه تصمیم های گذشته به حال و هوای این روزهای من گره خورده است.با خودم می اندیشم سالهای دانشجویی ابر رویاهای من بزرگ و زیبا بود.نمی توانست کوچک باشد.اصول موفقیت را می دانستم راه و رسم پیشرفت را فرا گرفته بودم.تلاش می کردم و به واقع، با سرعت پیش می رفتم.
الان که به گذشته نگاه می کنم می بینم هدفم با دستاوردم جور نیست.هدفم سبک کردن بار خانواده هایی بود که فرزندی با نیازهای ویژه داشتند.در طی سالها به این هدف رسیدم.الان در دهه چهل زندگی دستاوردی ندارم.دردی عمیق با وجودم عجین شده است.حس می کنم بدون همه آن تلاش ها هم در این نقطه قرار می گرفتم.انگار همه سخت کوشی بخار شده است.
زمانی که تصمیم می گیری مادری تمام وقت باشی، جامعه منتظر نمی ماند.کودکی را همراهی می کنی ولی به او نمی آموزی هدفمند زندگی کند.همین که راضی باشد کافی است.
به شغلی دیگر و دستاوردی دیگر، می اندیشم.