ویرگول
ورودثبت نام
Mohadeseh K
Mohadeseh K
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

عادت...

داشتم به این فکر می‌کردم...
که اگر یک روز صبح زود مثل روزهای قبل از خواب بیدار بشید اما با یک تفاوت بزرگ چی کار می‌کنید؟؟
مثلا می‌دونی صدات گرفته و گلوت ملتهب شده و کاملا دست و پاشکسته صحبت می‌کنی اما صبح روز بعد صدات به گوش هیچ‌کس نمی‌رسه و حتی مجبوری با اشاره، لب‌خونی و در آخر با نوشتن روی کاغذ درخواستت رو به دیگران بگی ....
تو لحظه اول چه حسی بهتون دست میده؟
می‌پذیرید یا حاضرید زمین و زمان را به هم بدوزید تا شاید ذره‌ای صداتون باز بشه حتی به اندازه‌ی شب قبل همان دست و پا شکسته و گرفته...
با این که علاقه زیادی به نوشتن دارم اما واسه داشتن یه درخواست کوچک خیلی سخت بود قلم به دست گرفتن و نوشتن....
اما چند ساعت بعد قلم به راحتی تو دستم می‌چرخید و متن‌ها نوشته می‌شد حتی دیگه به جایی رسیده بود که می ترسیدم حرف بزنم و تست کنم که صدام در میاد یا نه!!!!
می‌خوام بگم ترس از دست دادن یه چیزی خیلی سخت و ترسناک، آنقدری که اولش با ترس و دلهره و حتی گاهی گریه بهش فکر می‌کنی که نکنه درست نشه و نکنه نتونم یا شکست بخورم اما یه مدت که میگذره، عادت میاد و جاش رو پر می‌کنه آنقدری که نبودش حس نمیشه یا حتی کمتر حس میشه....
عادت چیز عجیبیه و حتی خیلی ترسناک ....اما یاد میده به آدم‌ها که همه چیز توی دنیا می‌گذره.... مخصوصا اتفاقات بد ...
پس حواستون به داشته هاتون باشه.....

عادتحواسیه حس غریبه آشنادلنوشتهدلنوشته کوتاه
نویسنده کتاب کافه ها/ نویسنده کتاب محشای حقوق مصرف کنندگان کالا در خرید اینترنتی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید