رویای مهاجر
رویای مهاجر
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

طوفان:


تلخی روزگار در کنار تو حبه قندی است در کام دهان من

طوفان زندگی در کنار تو به سان موج سواری بر ساحل ارامش دریاهای بی کران است

تپش تند التهاب درماندگی کنار تو مبدل به تپش تند حاصل از اشتیاق و هیجان وصال است

از گذر زمان شاکی ام که در پهنای وسیع گذر ساعت ها و دقیقه ها و ثانیه های تکراری اش بودن تو در کنار مرا به تعویق انداخت

اما عشق تو مرا همچو پرنده ای ساخت که بی خبر از قفس ازاد شده و از شادی بدون مقصد بر بلندای اسمان بی انتها پرواز میکند تا در انتهای شبی پر نور و در اوج تاریکی اما پر از ستاره به قلب معشوق خود فرود بیایدو خستگی راه به در برد .

﮼من‌مهاجرم‌از‌رویایی‌به‌رویای‌دیگر… ﮼دلنوشته‌های‌رویای‌مهاجر?
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید