رویای مهاجر·۱ سال پیشسپیدار:با امدنت عطر بابونه در هوای اتاق پیچیددر زیر پایت فرش به سان باغی پر گل تبدیل شد و پرندگان رقص بال های خود را به رخ هم کشیدند.گمان میکردم ش…
رویای مهاجر·۱ سال پیشملاقات:در پاییزی به دیدارم آمد که رنجور وخسته به تماشای زندگی نشسته بودمدر یادم بارها و بارها با او ملاقات کرده بودم اما لبی به سخن نگشوده بودمخجا…
رویای مهاجر·۱ سال پیشسایه:گاهی گمان می کنم جهان بی عشق بی خطر استگمان میکنم نهراسیدن از فردای بی او چه دلنشین استچه دلچسب است برای خود زندگی کردنبی تفاوت از خلق جهان…
رویای مهاجر·۱ سال پیششماره۳:آغوشتو را در روزگار غم و اندوهم ملاقات کردمتو مرا پذیرفتیبه آغوش کشیدیبر بالین دردهایم بیدار نشستی و نوازشم کردیتو در اعماق تاریک زندگانی ام هم…
رویای مهاجر·۱ سال پیشطوفان:تلخی روزگار در کنار تو حبه قندی است در کام دهان منطوفان زندگی در کنار تو به سان موج سواری بر ساحل ارامش دریاهای بی کران استتپش تند التهاب د…
رویای مهاجر·۲ سال پیشگذر از رنجرنج ایستگاه زایش وجودیت و محوریت انسان هاست اگر درد و رنج را از سرشت انسان جدا کنی تبدیل به فرشته یا شیطان میشود پس رنج را تافته شده به وجو…