یک روز قشنگ، مامان داشت در آشپزخونه پیتزا درست میکرد و اردوان کوچولو، پسر شجاع و مهربونش، یواشکی از گوشهی آشپزخونه نگاه میکرد. اردوان فقط چهار سالش بود، اما همیشه دوست داشت به مامان کمک کنه و یاد بگیره. مامان که علاقه اردوان رو دید، لبخند زد و گفت: “اردوان جون! میخوای تو هم کمکم کنی پیتزا درست کنیم؟”
چشمان اردوان از شادی برق زد و با هیجان گفت: “آره! خیلی دوست دارم!”
مامان به اردوان یه چاقوی کوچولو داد و گفت: “این برای تو، عزیزم. با این میتونی قارچها و سوسیسها رو خورد کنی.” اردوان چاقوی کوچولوشو گرفت و مثل یه آشپز حرفهای شروع کرد به خرد کردن قارچها. البته مامان کنارش بود و مواظبش بود تا مطمئن بشه که همهچیز امن و امانه.
اردوان از مامان پرسید: “مامان، میتونم یه تیکه سوسیس بخورم؟” مامان خندید و گفت: “آشپزا همیشه میتونن هرچی دوست دارن از مواد غذا بخورن!”
اردوان تندی یه تیکه سوسیس برداشت و خورد و با صدای بلندی گفت: “خیلی خوشمزهس!” بعد یه دونه قارچ هم امتحان کرد و گفت: “اینم خوبه!”
کمکم مواد پیتزا آماده شد و اردوان با دستای کوچولوش پنیر رو روی خمیر پخش کرد. مامان هم زیتون و فلفل دلمهای رو روش چید. وقتی همه چیز آماده شد، مامان پیتزا رو گذاشت توی فر و گفت: “حالا فقط باید صبر کنیم تا پیتزامون آماده بشه.” اردوان سریع رفت ساعت عقربهای رو از روی در یخچال برداشت و آورد گفت بیا ساعت بذار!
بعد از کمی انتظار، بوی خوش پیتزا توی خونه پیچید و مامان و اردوان با دنا و بابا، که حالا خیلی گرسنه شده بودن، نشستن تا از پیتزای خوشمزهای که مامان و اردوان با هم درست کرده بودن، لذت ببرن. مامان اردوان رو بوسید و گفت: “تو بهترین کمک آشپز منی، اردوان عزیز!”
اردوان هم با لبخند بزرگش گفت: “مرسی مامان که بهم اجازه دادی سوسیسها رو چاقو کنم!”