در ۲۵ تیر ماه ۱۳۹۵ که یکی از گرمترین روزهای تابستان بود من از دانشگاه فارغ شدم.
هیچ حسی نسبت به زندگی و ادامه راه نداشتم چون برای جوانی که دو مشکل اساسی دارد و آینده را تاریک میبیند امیدی برای ادامه دادن نبود، مشکل اولم خدمت سربازی بود و مشکل دوم نبود کار و کم بود مالی باعث میشد فشار روانی بالایی داشته باشم و نتوانم درست تصمیم بگیرم، به هر حال بعد از یک هفته خوابیدن در خانه و استراحت تصمیم گرفتم یک سال خدمتم را کنار بگذارم و به فکر کار باشم.
به دنبال کار رفتم و هر آگهی که میدیدم به دنبال هر کاری میگشتم تا پول در بیاورم، شاید بپرسید مگه دانشگاه نرفتم مگه مدرک ندارم چرا باید به هر کاری راضی باشم، تنها دلیل این بود که در دانشگاه فقط اطلاعات برایمان تزریق کردن و هیچ گونه تخصص و مهارتی کسب نکردیم، بگذریم بعد از گذشت مدت ها نتوانستم کار پیدا کنم و بیخیال کار کردن شدم و ذهنم رفت به سمت خدمت سربازی و دوباره برگشتم سر خونه اول که آیا برم خدمت یا برم سر کار؟
در آن زمان که تازه شبکه های اجتماعی به زندگی عموم مردم نفوذ کرده بودند فکری به ذهنم رسید، شروع به ساختن یک کانال تلگرامی برای کاربرانی که به دنبال مطالب عاشقانه بودند کردم و توانستم با رساندن آن به ۱۵۰۰۰ نفر اولین درآمد خودم را که ۵۰۰۰۰ تومان بود از دنیای مجازی کسب کنم، بعد از این فهمیدم که میتوانم از این طریق پول خوبی بدست بیارم و شروع به فعالیت بیشتر کردم و روز به روز به این درآمدم اضافه میشد تا اینکه به روز مرگی افتادم و در یک شب پاییزی تصمیم گرفتم کانال را به فروش برسانم و از این روزمرگی خلاص شوم و فکر میکردم که دنیای اینترنت آخرش همین است و برای من دیگه پایان کار است.
زمانی که کسب و کار مجازی در حال اوج گرفتن بود به برکت نبود آگاهی کافی از این دنیا خداحافظی کردم و رفتم به سمت شرکتهای بازاریابی شبکهایی مشروع به کار در شرکت بادران کردم.
بادران یک دانشگاه دیگر برای من بود ولی با این تفاوت که هر چیزی را که یاد میگرفتم سریع انجام میدادم و کم کم به واسطه مطالبی که یاد میگرفتم و انجام میدادم روز به روز مهارت بازاریابیم بهتر میشد، به جایی رسید که استاد کلاسهای بازاریابی شدم و کسانی که تازه به این حرفه میآمدند در کلاسهای من شرکت میکردند،
بعد از شش ماه زندگی با خانواده بادران زمان جداشدن فرا رسید دلیل جدا شدنم از بادران بسیار مفصل هست که تصمیم دارم در داستان جدایی این را برایتان بازگو کنم، حالا میخواهم در مورد زندگی بعد از بادران با شما سخن بگویم.
بادران و کلاسهایش به قدری ذهن و چشمانم را باز کرده بود که با خود میگفتم چقدر میتوانستم تا به امروز مفید باشم ولی با ناآگاهی این زمان را تلف کردم و از گذشتهای که داشتم افسوس میخوردم
آنقدر این گذشته برایم زندان شده بود که میگفتم ایکاش فلان میکردم و ایکاش فلان نمیکردم تا امروز وضعیت بهتری داشتن و این افکار باعث شده بود به هیچ کاری تن در ندهم و میترسیدم نکند دوباره مثل گذشته اشتباه کنم و میخواستم بهترین تصمیم را بگیرم تا در آینده موفقیت بیشتری داشته باشم،تا اینکه یک تصمیم مهم و کار گشا گرفتم و زندگی خودم را نجات دادم.
تصمیم مهمی که برای ادامه زندگی گرفتم این بود،تصمیم گرفتم تمام گذشتهای خود را فراموش کنم و فقط به آینده تمرکز داشته باشم و به جای افسوس گذشته خوردن آینده خودم را عالی کنم، دفترچه خدمت گرفتم و در ۱ آبان ۹۶به خدمت سربازی رفتم که رفتنم به سربازی خود یک دنیایی از تجربه و آگاهی جدید برایم بود که این را هم در یک داستان دیگر برایتان مینویسم.
زمانی که در خدمت سربازی بودم به علت زمان های مردهای زیادی داشتم توانستم شروع به خواندن کتاب های گوناگون کنم و از این رهگذر اطلاعات خوبی بدست بیاورم،قبلا هیچ علاقهای به کتاب خواندن نداشتم و این علاقه از بادران برایم به یادگار ماند، توانستم علایق خود را پیدا کنم و به خودآگاهی بیشتری برسم، که باعث شد تصمیمهای بهتری برای آینده بگیرم و شاخهای فعالیت خود را انتخاب کنم.
فعالیتم در زمینهای مشاغل نوین
بعد از خدمت شروع به آموزش طراحی سایت کردم و با گذشت سه ماه توانستم یک قالب برای وردپرس به کمک html, css, js, php بسازم و یک وبسایت آموزشی به نام نوینان راه اندازی کنم، اما هم اکنون از این سایت خبری نیست و کلا پاک شده است.
بعد از این به سمت یادگیری برنامه نویسی اندروید با react natev رفتم و بعد از آموزش آن دوباره برای یاد گیری بیشتر به سمت وردپرس آمدم و توانستم سایت رزن کالا که هدف آن فروش محصولات سوپرمارکتی بود را راه اندازی کنم که این چالش برای کسی که تازه به دنیای دیجیتال مارکتینگ آمده آنقدر بزرگ بود که هر روز باید مطالعه میکردم و اطلاعات خودم را بالا میبرند تا بتوانم این پروژه را به پایان برسانم، ولی نمیدانستم که در روز های سخت هیچ کس کمکم نخواهد کرد و این اتفاق افتاد، زمانی که سایت به فروش رسید و نیاز به حامی داشت کسی از ما حمایت نکرد و نتوانستیم تبلیغات کافی برای شناساندن برند خود داشته باشیم، بودجه تمام شد و پروژه با شکست مواجه شد.
زمان رفتن رسید
کوله بارم را جمع کردم و دوباره به شهری برگشتم که خدمت سربازیم را در آنجا گذراندم و از سال ۹۰ بعد از پایان هر ترم دانشگاه به کرج میآمدم تا مخارج دانشگاهم را تامین کنم.
بعد از گذشت یک ماه توانستم در یک شرکت طراحی سایت به اسم سه سوت وب مشغول به کار شوم.