هر از گاهی که بیکار میشم از این ایدههای فضایی میاد توی ذهنم و مینویسم. امیدوارم خوندنش براتون لذت بخش باشه :)
پشت میزم نشسته بودم که یهو دیدم نازنین داره میگه میترا، جون مادرت خراب نشو!
منم که حواسم به همه چی هست به جز کارم خودم، گفتم: جان؟
گفت: هیچی فتوشاپ هنگ کرده الانه که بندازتم بیرون!
گفتم: میترا کیه؟
گفت: لپ تاپم دیگه!
گفتم: حالت خوبه؟ برای لپ تاپت اسم گذاشتی؟ من نهایتا دیده بودم مردم برای پیکان اسم میذارن اونم میگن رخش، ولی لپ تاپ رو نشنیده بودم!
-نه میدونی تو انگار در جریان نیستی.
-در جریانی چی؟
-قبلاًها بچه که بودم توی یکی از این پیجهای اینستاگرامی که آموزش مخ زدن میداد، خوندم که برای تحت تاثیر قرار دادن یه نفر، مدام از اسمش توی صحبتهات استفاده کن!
-خب این چه ربطی حالا به لپ تاپ داره؟
-خب منم از همون اول پول نداشتم که یه سیستم خوب و با امکانات برای کارای گرافیکی بخرم به خاطر همین یه اسم برای لپ تاپم انتخاب کردم تا قربون صدقش برم، نازش رو بخرم و باهاش صحبت کنم تا باهام راه بیاد و لنگم نذاره. الان ما اصن یه جورایی رابطه عاطفی باهم پیدا کردیم.
یه چند دقیقهای مردد نگاهش کردم مونده بودم که دعا کنم خدا شفاش بده یا دعا کنم همینجوری بمونه تا روحمون رو شاد کنه که برگشت گفت: «تازه برای جورابهامم اسم گذاشتم. صبحها که هر چی توی اتاقم میگردم و پیداشون نمیکنم یه بار چشمهام رو محکم میبندم و بلند صداشون میزنم. بعدش که باز میکنم مثل آب خوردن پیدا میشن!»
اونجا بود که از پشت میزم بلند شدم تا برم این سم رو با یه سیگار بشورم و ببرم.
اومدم که برم، دیدم روی دستش یه اسمی رو تتو کرده.
گفتم: عه باریکلا این شازده خوش شانس کیه؟
گفت: اسم اولین دفتر نقاشیمه که با پول خودم خریدم.
-اسم اولین دفتر نقاشیتو گذاشتی جمشید؟ ایستگامون کردی؟ بعد اون وقت چرا اسم بقیه وسایلت دخترونه هست این یکی پسرونه؟
-چون این دفتر نقاشی دروازه ورود من به دنیای گرافیک و نقاشی بود. مثل یه شاهزاده سوار بر اسب سفید بود که منو به رویاهام میرسوند. هنوز بوش رو میتونم حس کنم. وقتی که دست کردم اون اسکناسهای مچاله شده رو ریختم روی میز فروشنده، بهش گفتم: « آقا یه دفتر نقاشی میخوام.» اونم دست کرد بهم جمشید رو داد. آخ بوش که کردم، بوی یه پسر از کوچه پسکوچههای پایین شهر رو میداد که موهاش فره و یقه رو باز گذاشته، یکمم از پشمهای سینهاش زده بیرون. اصن اگه تو بودی به جز جمشید میتونستی اسم دیگهای انتخاب کنی؟
همینطور که با دهان نیمهباز نگاش میکردم، داشتم بررسی میکردم که آیا نیکوتین وینستون قابلیت پاک کردن این حرفها رو از ذهنم داره یا نه، که دست بردم سمت جیبم و فهمیدم که فندکم رو توی خونه جا گذاشتم.
با اینکه اصلاً دلم نمیخواست وارد این بازی کثیف بشم ولی به نازنین گفتم : «سوزی همراته؟ میخوام یکم آتیش بازی کنم.» توی اون لحظه قطع به یقین ایمان داشتم که اسم فندکش سوزیه.
اونم دست کرد توی کیفش و فندکش رو بهم داد. فقط امیدوارم زیر لبی از کیفش اجازه گرفته باشه که داره دست میکنه تو دهنش تا سوزی رو بکشه بیرون وگرنه به خاطر یه سم زدایی، از کیف نازنینش فحشهای کیفی میخوردم.