برای هر کسی بالاترین لذت، تعریف و اندازه مشخصی دارد و پیمانه این لذت متفاوت است. سفرهای کمپی و ماجراجویانه برای من جایگاه ویژهای دارند، برخی اوقات در بالاترین سطح لذت قرار دارند، گاهی نیز به جایگاه دوم، سوم یا حتی چهارم میرسند. به هر حال تفریحی که این سالها سطح هورمون سروتونین مغزم را افزایش میدهد، سفرهایی است که در آنها خانههایمان را به دوش میکشیم.
خانههایی که از جنس پارچه ضد آب هستند، اما گاها زیر باران و برف خیس میشوند. خانههایی کوچک که وزنی معادل ۱ تا ۳ کیلوگرم دارند و در عملیاتی سریع و ضربتی سرپا میشوند. با همین خانههای کوچک و کم وزن هر جایی که دلخواهمان باشد، رنگ و عطر مناسبی داشته باشد، کمپ میکنیم. چادر میزنیم. شبها کنار آتش مینشینیم و آتشگیر میشویم. آتشگیر شدن به معنای به دام افتادن در شعلههای آتش است. زمانی که آتش را روشن میکنیم و شعلهها یکی یکی بلند میشوند، آتش به چشمهایمان گره میخورد. چشم بستن از آتش در این لحظه راحت نیست. خاطرات شکل میگیرند و دل کندن از آتش سخت و سختتر میشود. در کنار آتش، دیوارها برداشته میشود، صمیمیت واقعی نمایان میشود و آدمها از خاطرات، خیالها، حسرتها و خیلی چیزهای دیگر حرف میزنند. ناگفتههای کنار آتش، فقط در کنار آتش به زبان میآیند. حتی بغضهای کنار آتش رنگ دیگری به خود میگیرند.
خانه به دوشان در مسیر بودن را قسمت مهمی از سفر میدانند. یک جا نشینی شکسته شده و لذت کشف پدیدار میشود. به وقت شب ستارهها را تماشا میکنیم و صبح روز بعد با صدای طبیعت که شبیه به هیچ صدایی نیست، از خواب میپریم. قسمت شایسته چنین سفرهایی برای من از دست دادن و به دست آوردن است. درست شبیه به زندگی است. برای به دست آوردن بسیار تلاش میکنیم، از مسیرهای طولانی گذر میکنیم. کولههای سنگین را جابهجا میکنیم، برخی اوقات خواب و غذا و خیلی چیزهای دیگر را از دست میدهیم، اما در نهایت آرامش و خاطرهای مشترک نصیبمان میشود.
خاطرههایی که تا چندین روز سوگ و رنج زندگی را کمتر میکند. لذت تنهایی و روبهرو شدن با انسان سوگوار درونمان در این سفرها بیشتر میشود. فرصت مرور شکستها فراهم میشود و در برخی مواقع تفکری نو برای عبور از آنها شکل میگیرد. در نهایت سفر مرهمی است بر رنجهایمان. خارج شدن از عادت و روزمرهگی است و شکل تازهای از زندگی را تجربه میکنیم، اما چه بهتر که این تجربه را به شکلی نو بسازیم. با چادر و ستاره و آتش.