سلام!
امروز میخوام تجربهی خودم رو از مبتلا شدنم به کرونای (سویه اومیکرون) با شما در میون بزارم.
تا امروز 2 سالی میشه که درگیر کرونا هستیم، خیلیها مبتلا شدند و یک سری هم نه. نمیدونم تا قبل از این به کرونا مبتلا شده بودم یا نه اما این بار خیلی فرق داشت و نظر منو بخواید میگم این اولین بار بود که کرونا گرفتم. راستش پیش خودم فکر میکردم بد نیست منم کرونا بگیرم. بالاخره همه گرفتن و یک تجربهای دارند. حیفه از این قافله عقب بمونم. (انگار قافلهی خوشبختیه ...) بعدا از مبتلا شدنم فهمیدم کلا داستان یه چیز دیگهاس.
از طریقهی مبتلا شدنم که بخوام شروع کنم باید بگم که از یکی از اعضای خانواده گرفتم و خودم هم متوجه سرایت سریع اون شدم. اما اگر بخواهیم به سراغ 10 روزه قرنطینه بریم، باید بگم که علائم برای من به ترتیب از:
سردرد
تب و لرز
بدن درد
و در نهایت گرفتگی صدا و سرفه شدید
شروع شد. بنظرم این ویروس باهوشه و هر روز شما رو به یک جنگی دعوت میکنه که تا حالا انتظارش رو نداشتید. خلاصه بعد از دوره قرنطینه انگار دارم دوران سازندگی بعد از جنگ رو میگذرونم. انگار مثل سربازی هستم که از میدون نبرد برگشته و اما هنوز درگیر جنگه.
غیر از مشکلات و تبعات جسمی که هنوز دارم، انگار کووید-19 به روان و ذهن آدم هم حمله میکنه. شاید عقل سالم در بدن سالم مصداقش همینجا باشه.
به چیزهایی فکر میکنم که قبلا فکر نمیکردم، یه روز احساس پوچی و بدرد نخوری دنیا میکنم. فرداش فکر میکنم نه تا وقت هست باید تلاش بیشتر کنیم. دوباره روز بعدش میگم خب آخرش که چی!!!
خلاصه به یه جور خمودگی و سستی ذهنی و جسمی مبتلا شدم.
انتهای یادداشت/