امروز تصمیم گرفتم چند خاطره از خاطراتم که مرتبط به حسابداری است را برایتان بنویسم ......................
دیگر ساعاتی به تحویل سال نمانده بود جهت تحویل شلوار نو که خریده بودم به خیاطی محلمون داده بودم که دم پایش را دوخت بزند از خانه خارج شدم وبطرف خیاطی به راه افتادم پس از بالا رفتن از پله هابه آنجا رسیدم بالبخند خیاط متوجه شدم که شلوارم آماده شده پس از گذشت زمانی مشتری قبلی کارش تمام شد ورفت
خیاط شلوارم رو طرف من گرفت من دستمزدش راپرسیدم گفت ۷۰۰۰۰تومان که کارت بانکیم رو به اودادم تا کارت بکشد بعدازکشیدن کارت ،کارت ورسید خرید رو بهم داد من به خانه رفتم صبح فردای آن روز رفتم که نانوایی نان بگیرم پس از کشیدن کارت دیدم نوشت موجودی کافی نیست تعجب کردم باخود گفتم به حساب خودم حدود ۷۰۰ باید توحساب این کارتم باشه، نان رو با کارت دیگم گرفتم واومدم به خانه باناراحتی برگ های رسید خریدازحسابم رو یکی یکی چک کردم ولی چیزی متوجه نشدم وبعدش خواستم از خانه خارج شوم که دیدم یک رسید خرید از حساب جلوی در بود بدون اینکه اصلا" شک کنم که شاید آن رسید همان رسیدی است که دنبالش میگردم، برداشتم وخواندم دیدم ۷۰۰۰۰۰۰ ریال از شماره آخرکارت فهمیدم از همان کارتم هست دیدم که از خیاطی هست فهمیدم اونجا اشتباه شده است باخیاطی محل تماس گرفتم وماجرا رو گفتم گفتن میام مغازه چک میکنم اگه اشتباه شده مابقی رو براتون واریز میکنم وبعد از مدتی واریز کرد
حسابدارای عزیز:
من به این نتیجه رسیدم که حسابهای خودمان رو جایی ثبت و حسابداری خودمان راهم انجام بدهیم تا از این قبیل مشکلات پیش نیاید.