محمد کوهستانی
محمد کوهستانی
خواندن ۶ دقیقه·۱ ماه پیش

ساقیان محترم! گاباپنتین‌هایتان که غلاف شود چه برایم دارید؟

از آخرین باری که احوالات شروع دوره کارآموزی را روی کاغذ ریختم، هفت ماه می‌گذرد. به یاد دارم که زمستان بود و ذوق بی‌کران اینکه قرار است کاربردی‌تر درس‌ بخوانم، بندبند وجودم را فراگرفته بود. از طرفی به تازگی از محیط دانشگاه به محیط بیمارستان وارد شده بودم، جامعه جدید بود و با طیف سنی-شغلی گسترده‌تری نسبت به قبل ارتباط داشتم. در ابتدا از این تغییرات محیط کلافه بودم و طول کشید و می‌کشد که به آن عادت کنم اما انگار رویارویی با مسائلی که با آن غریبه هستم پایانی ندارد. اینجا جنگ بین آنچه که بر کاغذ نوشته می‌شود و آنچه در عمل اتفاق می‌افتد بی‌داد می‌کند که یکی از این جبهه‌های جنگی که اخیراً با آن آشنا شده‌ام، واژه "خدمات درمانی" است. تصور من از بهبودی بیماران این بود که پزشک برای بیمار تشخیصی می‌گذارد و مطابق آن تشخیص نسخه‌ای می‌نویسد اما وقتی که به درمانگاه رفتم و کنار همان پزشک نظاره‌‌گر فرایند ویزیت‌شدن بیماران بودم، متوجه شدم تقریباً یک نسخه ثابت برای همه بیماران تجویز می‌شود. این اتفاق مدام تکرار شد و از طرفی همه بیماری‌ها مانند هم بهبود نمی‌یابند که اگر اینطور باشد، آرمان‌های هاریسون چه می‌شود؟ این شد که سوالی جدیدتر ذهن من را به خود مشغول کرد: منظور از واژه "خدمات" در شبکه درمان چیست؟

این سوال مهم است چرا که رویکرد کلی ما در ارتباط با بیماران را پایه‌گذاری می‌کند و پیش پای هر پزشکی یک دوراهی می‌گذارد: رابطه‌ای از جنس مشتری-فروشنده یا مظلوم-ناجی؟ فروشنده به مشتری خدمت می‌کند و ناجی هم به مظلوم اما ماهیت معنای خدمت در این دو رابطه متفاوت است. این دو جنس از رابطه در بیمارستان چگونه ظاهر می‌شود؟

اولویت اولِ یک پزشک به مثابه فروشنده، رضایت بیمار است و به سوالات ذهنی‌اش پاسخی تحت این عنوان می‌دهد: "همیشه حق با بیمار است!" به زعم این پزشک، بیمار که پایش را از در مطب عبور می‌دهد، باید تا کمر برایش خم شوی چون به هر حال بیمار مقدس است. شما به عنوان یک پزشک-فروشنده باید با بیمار گرم بگیرید و از حال پدربزرگ خدابیامرزش تا دلیل ازدواج‌نکردن دخترش را جویا می‌شوید. در تمام این مراحل لبخند فراموش نشود! به هر حال شما فروشنده حال خوب هستید و بیمار مشتری. ضمناً گفتن جمله: "سن که رسید به پنجاه، فشار میاد به چند جا!" را از قلم نیندازید. مخصوصاً خطاب به پیرمردها! در ایجاد صمیمیت معجزه می‌کند. اگر قرار است فروشنده باشید، همیشه باید یک جمله مهم از دهان مبارک خارج شود و آن این است که: "استرس پدرجان! چیکار می‌کنی با خودت؛ همه اینا از استرسه!". حالا قرار است برای بیمار داروهایش را نسخه کنید. اینجاست که شما باید هفت‌سال درسی که خواندید را پس از تبدیل به مدرک قاب کنید و به دیوار مطب بزنید؛ رضایت مشتری آن چیزیست که همیشه مهم بوده و هست. پس از نوشتن داروهای روتین مربوط به رفع علائم بیماری، گاباپنتین‌های زیبایتان را پاپیون بزنید و کنار یک کورتون که در اکثر موارد دگزامتازون می‌باشد نسخه کرده، کد رهگیری داروها یادداشت و به بیمار تقدیم کنید. آرزوی سلامتی و بهروزی را از قلم نیاندازید، از صندلی چرخدار چرمی‌تان برخیزید و یادتان باشد که لبخند به هیچ وجه فراموش نشود. حالا شما تبدیل به یک پزشک-فروشنده شده‌اید و چه اهمیتی دارد که بیمارتان دو سه روزی را با سَرِ خوش و یوفوریای ناشی از کورتون سپری کند و دوباره علائمش مثل قارچ از زمین بیرون بزند. او می‌گوید دست دکتر سبک بود و همین سبکی دست یعنی رضایت مشتری!

تنتان را که از روپوش سفید اتوکشیده مرتب رها و آن لباس مقدس را از رخت‌آویز مطب آویزان کردید، نوبت پوشیدن اسکراب خسته‌تان می‌رسد. در این پوشش و مکان کافیست کار خودتان را بکنید و روش طبابتت را به فرم پدرمابانه یا نصیحتی تغییر دهید؛ آنگاه نمی‌شود تعداد عنکبوت‌هایی که از سر و کول مطبتان بالا می‌روند را شمرد البته اگر مطبی داشته باشید! از طرفی برخورد واقع‌انگارانه‌تان با بیماران احتمالا باب میل بیماران نباشد و این موضوع گاهی به صورت سطح سواد پایین و یا چوب‌خشک بودن شما به عنوان پزشک هم توصیف می‌شود! البته که گاهی هم دروغ نمی‌گویند و کافیست کمی با خودتان روراست شوید تا دریابید که دیگر حال و حوصله قدیم را ندارید و مثل ایام جوانی با رفقایتان وقت نمی‌گذرانید و داستان آنجایی تلخ می‌شود که متوجه شوید منظور من از قدیم، چهل سال گذشته نیست؛ شما نسبت به نسخه سه یا چهار سال گذشته‌تان کاملاً دگرگون شده‌اید. وقتی که مطابق گایدلاین با مریض برخورد می‌کنید، پنی‌سیلین نمی‌نویسید و با دگزامتازون (در صورتی که در تجویز آن ضرورتی نباشد) سرخوشی موقتی برای مریض به ارمغان نمی‌آورید در حالیکه پزشک-فروشنده مطب بغلی جوری با بیمار برخورد می‌کند که انگار به رستوران آمده است، کُفری می‌شوید و از قضا این راه ارتباط بین بیمار و پزشک که همسایه‌تان در پیش گرفته طرفداران بیشتری دارد. البته اینکه پزشک طرحی باید مثل بنز کار کند و کشیک باشد در حالی که روغن موتور تزریقی به موتورش او را تا سر کوچه نمی‌رساند هم در این خشونت و خستگی بی‌تاثیر نیست.

از این حرف‌ها بگذریم؛ شما به یک انسان دغدغه‌مندِ علم طب شده‌اید که منزوی و پرخاشگر شده! حالا بیمار وارد مطب می‌شود و شرح شکایت می‌کند؛ شما هم قدم‌به‌قدم خطوط کتابتان را با او به اشتراک می‌گذارید، سیستم ایمنی بیمار را با سرخوشی گول نمی‌زنید و برای رضای دل بیمار پنی‌سیلین تجویز نمی‌کنید اما بیماری که سرماخورده، هر چقدر هم بشنود که بیماری‌اش برای بهبودی به گذشت زمان نیاز دارد، بعد دو روز که علائمش از بین نرود، احتمالاً جملاتی از این قبیل با اطرافیانش (شما بشنوید جامعه) به اشتراک می‌گذارد: "چیزی حالیش نبود! از این جوون‌هاست که تازه فارغ‌التحصیل شده! دانشجو گذاشتن ملت رو ویزیت کنه! و...". حالا بروید و با مقالات و کتاب‌هایی که خوانده‌اید، در گوشه‌ای زانوی غم بغل گیرید.

البته این روضه‌ای که خوانده شد به جهت انکار علامت‌درمانی در پزشکی نیست. اولاً من در حدی نیستم که بخواهم یکی از پایه‌های اساسی درمانی درمانی پزشکی را زیر سوال ببرم و ثانیاً علامت‌درمانی در بسیاری از بیماری‌هایی که برای بهبودی به زمان نیاز دارند نه از سر علم ناکافی بلکه بر اساس آموخته‌ها در صدر تصمیمات پزشک قرار می‌گیرد. اما جایی که محوریت عملکرد پزشک بر علامت‌درمانی بخاطر علم ناکافی، سرخوش ساختن موقت بیماران و اطاعت از آن‌ها در اموری که به صلاحشان نیست بنا شود، فرایند درمان، جامه عوام‌فریبانانه به تن می‌کند. نتیجه نهایی چیست؟ پیچیده‌تر شدن و عارضه‌دار شدن بیماری‌ها؛ چرا که وقتی نان کپک‌زده را لای مبل قایم کنیم، به هرجایی هم که اثاث‌کشی کنیم خانه بو می‌دهد.

در نهایت اگر دادگاهی انتزاعی بر پا کنیم و پای پزشک-فروشنده‌های اغفال‌شده هم به عنوان متهم با جرم عوام‌فریبی بدان باز شود، تا حدی می‌توانیم از چوب‌خط خطاهایشان بکاهیم چرا که آن‌ها هم نتیجه و مشغول در یک سیستم غلط و ناکارآمد هستند. اگر ملاک، تاجر و باغ‌دار نباشند، پزشکی تنها شغل آن‌هاست. بنابرین شاید کمی تجاری نگریستن به طب قابل ارفاق باشد ولی ماجرا آن موقعی خطرناک می‌شود که این تجاری نگریستن به طب، در اولویت دغدغه‌های سیستم درمانی قرار بگیرد که متاسفانه تا حد زیادی جایگاه خود را مایکل فلپس‌وارانه حفظ کرده است.

پزشکیدانشگاهبیمارستانارتباط با بیماررضایت مشتری
جایی برای عدم عود‌کردن آتازاگورافوبیا.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید