قبل از اینکه کرونایی وجود داشته باشه(!)، توی کافه بردگیم دانشگاهمون، فکرسرا، زیاد بازی می کردیم. میخواستیم بازی جدید بخریم، برای همین یک شب قرار شد با یکی از دوستای خوب و گیمرم، ابوالفضل، بریم کافه بردگیم چند تا بازی رو تجربه کنیم. چون دو نفر بودیم، و تعریف بازی دو نفره دوئل رو زیاد شنیده بودم، بعد از مشورت با ابوالفضل به گیم مستر گفتم میخوایم دوئل کنیم! اونم بازی رو آورد و شروع کرد به توضیح دادن. خب بیست دقیقه ای طول کشید؛ میدونین بازیش یک ذره پیچیده بود. اما به هر حال یاد گرفتیم. داستان بازی این بود که هر کدوم از ما، نقش پادشاه یک کشور رو داشتیم که باید یا از نظر نظامی، یا از نظر علمی، یا از نظر امتیاز نسبت به حریف جلو میفتادیم. مثلا یک نفر روی جنبه نظامی سرزمینش سرمایه گذاری می کرد، یک نفر روی جنبه علمی، یکی روی هر دوتا و خلاصه استراتژی های زیادی برای برد وجود داشت. دست اول رو که باختم، گفتم: خب اینکه دست گرمی بود! تازه یاد گرفتیم! دست دوم رو شروع کردیم. حدودا چهل دقیقه طول کشید. این دست با جدیت بیشتری بازی کردم، و برای استراتژی ها و انتخاب هام بیشتر فکر کردم، اما بازم باختم! البته سخت تر باختم! ولی باخت شیرینی بود! خیلی شیرین! تکیه دادن به صندلی و گرفتن فنجان قهوه موکا در دست، فکر کردن به اینکه حریفت(رفیقت!) چه سیاست کثیفی(!) چیده، کری خوندن، خط و نشون کشیدن، تهدید کردن(!)، همزمان با چشیدن تلخی قهوه نقشه های شوم تهاجمی در سر پروراندن(!)، فقط تکه کوچکی از این شیرینی بود! وقتی از کافه اومدیم بیرون، یک حس عجیبی داشتیم! یک لذت جدید و غریبی بود! به ابوالفضل گفتم: وااای! بابا این دیگه چه حسیه؟! گفت: بخدا منم نمیدونم ولی عجب حس خوبیه! گفتم: تا حالا این قدر لذت نبرده بودم! گفت: منم!
میدونین؛ عجیبه واقعا!
.
پی نوشت: اینا رو گفتم که بگم اگر اهل بردگیم نیستین، اهل بردگیم بشین! و اگر اهل بردگیم هستین، دوئل رو از دست ندین! توی این دوئل تیر خوردنم لذت داره?...
.
پی پی نوشت: فکر نکنین من بازیم ضعیفه ابوالفضل خیلی خوب بازی میکرد ? .