من محمد هاتفیان هستم مدیر اجرایی موسسه مردم نهاد زنو.
این موسسه مردم نهاد حامی افرادی است که دچار سوختگی شدهاند.
دیروز روز ملی کودک بود. کودکان رهیده از سوختگی با چالشهای بسیاری مواجه هستند. داستانهایی که به نقل از پدر و مادرها عنوان میشود یا بعضی از این کودکان که بزرگ شدهاند همیشه در ذهن من میمونه.
امروز سه داستان کوتاه از این داستانها را با شما به اشتراک میگذارم.
ثبت نام مدرسه:
وقتی برای ثبت نام به مدرسه رفته بودند مسئولین مدرسه با بهانههای مختلف از ثبت نام دختر هفت ساله که آثار سوختگی در صورت و دستانش مشهود بود سر باز زده بودند. آخرین مدرسه تیر آخر را به قلب پدر و مادر و به خصوص کودک زده بود. بچه شما ترسناکه اگر ثبت نامش کنیم بقیه پدر مادرها شکایت میکنند. پدر عصبانی و مادر غمگین بود.
چیکار میشه کرد وقتی یک بچه شش ساله به کتری دست زده و آبجوش روی صورت و دستانش ریخته......
من دیگه بیرون نمیرم:
روز اول مدرسه با گریه به خانه بازگشته بود، مادر تعریف میکرد تا ۲۴ ساعت در اتاق بود و فقط گریه میکرد. پدر و مادر هم تز نگرانی تا صبح بیدار بودند.
ظهر روز بعد از اتاق بیرون آمد ولی تا دو سه روز هیچ صحبتی نکرد. اسم مدرسه که میامد پسر بچه حالش بسیار بد میشد و با داد و بیداد و گریه به اتاق باز میگشت. بعد از یک هفته کودک از پدر و مادر خود پرسید شما چه گناهی کردید که من دچار سوختگی شدم؟!
مشخص شد مادر یکی از هم کلاسیها بیرون مدرسه با این کودک روبرو شده و ان و شوم خطاب کرده و گفته حتما پدر و مادر تو گناهی مرتکب شدهاند که تو این شکلی شدی.
بدون همبازی:
هیچ وقت دوستی نداشت. وارد زمین بازی که میشد پدر و مادران، کودکانِ خود را صدا میزدند تا به او نزدیک نشوند.
یک بار که به استخر رفته بود بعد از مشاجره مادر با مسئول استخر، که به خاطر راه ندادن وی بود، شاهد بود پس از وارد شدن به استخر، مادران سایر کودکان بچه خود را صدا زده و استخر خالیِ خالی شده بود. خودش میدونست بیماری پوستی نداره و فقط به خاطر چهارشنبهسوری سال پیش این شکلی شده ولی هیچکس حتی باهاش صحبت هم نمیکرد که این موضوع را بهش توضیح بده.
تنها دوستش یک دوست خیالی بود به اسم تنها.
برای آشنایی بیشتر با موسسه مردم نهاد زنو:
اینجا کلیک کنید