ساخته عبدالطیف کشیش، کارگردان الجزایری، به نام «آبی گرمترین رنگ است» توانست در جشنواره کن، فیلم اصغر فرهادی «گذشته» را شکست دهد. حتی برای من که توانایی نقد تکنیکی فیلم را ندارم هم این قضاوت عادلانه به نظر آمد. میتوانم بگویم «آبی» برایِ من فیلمی «ترسناک» است. ترس از اینکه در حصار این فیلم چنان محصور شدهام که اندیشیدن به فوق آن در این ژانر خیلی سخت مینماید. خصوصاً میتوانم ادعا کنم که پایان «باز» این فیلم را بهترین پایانی میدانم که تاکنون در فیلمی دیدهام و درباره بازی نقش «ادل» فقط میتوانم بگویم که هنرپیشه نقش اول، آن نقش را «زندگی» کرده است. اصلاً نمیتوانم فکر کنم که ادل دارد نقشی را «بازی» میکند. همهی حیرانیها، پریشانیها، غمها و گریههایِ او من را وادار میکند که باور کنم او دارد «زندگی» میکند.
میتوانم ادعا کنم که «آبی» تمام انتظارات من از ژانر رئال را برآورده میکند. درست به همین دلیل است که از این فیلم میترسم. چرا که آنقدر این فیلم در این ژانر موفق به نظرم میرسد که میترسم هر فیلم دیگری در این ژانر را با آن مقایسه کنم. «آبی» موسیقی متن ندارد. تقریباً هر موسیقی که در فیلم پخش میشود، میتوان دید که در خود فیلم، در متن اثر جریان دارد. لرزشهایِ دوربین، نگاههایِ حیران و جستجوگر و صحنههایِ رومانتیک آن، این فیلم را به اثری جاودانه تبدیل میکند.
عنوان فیلم یک تناقض است: «آبی گرمترین رنگ است». اما فکر میکنم شهوداً آبی رنگی سرد است. چرا این عنوان برای این فیلم انتخاب شده است؟ موهایِ اما در ابتدای آشنایی او با ادل آبی است. در صحنه آخر این فیلم ادل با لباسی آبی به دیدار اما میآید و روی بوم، آنجا که تصویر ادل به ابدیت گره خورده است، رنگ آبی پاشیده شده است. جالب است که در این صحنه آخر، دیگر موهایِ اما آبی نیست. من تلاش میکنم بفهمم رنگ آبی در این فیلم نماد چیست.
فیلم از کلاسهایِ درس ادبیات ادل شروع میشود. در حقیقت این کلاسها، تفسیر خود فیلم هستند. کارگردان در این کلاسها به بیننده سرنخهایی میدهد که در فیلم بارها و بارها تکرار میشوند. اینکه «تراژدی به ابدیت مربوط است»، اینکه «کوچک نمیتواند انتخاب کند»، اینکه سعیده قرار است چنان بخشی از کتاب را بخواند که گویی دارد «داستان خود را میگوید»، اینکه مشکل آب «گناهی طبیعی دارد» و «جذابیت برایش طبیعی است» و مهمتر از همه اینکه «تراژدی گریزناپذیر است». همه و همه در فیلم تکرار میشوند.
یکی از تفکیکهایِ این فیلم «مرد» در مقابل «زن» است و دیگری «کوچک» در مقابل «بزرگ». واضح است که اما شخصیتی مردانه (masculine) دارد و ادل شخصیتی زنانه (feminine). در این شکی ندارم که «مرد» و «زن» کاملاً متفاوت با «مذکر» و «مونث» یا «نر» و «ماده» هستند. در عین اینکه ادل و اما هر دو مونث هستند، یکی مرد است و دیگری زن. تفکیک دیگر میان «کوچک» و «بزرگ» است. «کوچک» آن است که نمیتواند انتخاب کند. آن است که بزرگی انتخاب کردن و شکل دادن به خود و هستی خود را ندارد. عجیب نیست که اما به فلسفه سارتر علاقه دارد. ذات خود را بر هستی خود مقدم میداند و به درستی میداند کیست.
ادل به طور اتفاقی با اما مواجه میشود. نگاهی بین آنها رد و بدل میشود که فقط توصیف آن را میتوان در اولین کلاس ادبیات ادل پیدا کرد. در عین اینکه تمام بعد از ظهر را با دوستی مذکر سپری میکند، شب به یاد اما میافتد. در صحنههایِ رمانتیک «آبی» ادل «درگیر» با دوست مذکر خود نیست. به قول خود فقط وانمود میکند. عجیب نیست که رابطه آن دو بسیار ناپایدار است. ادل میداند که نمیخواهد با او باشد. مطمئن نیستیم که ادل در واقع چه میخواهد. او در لحظه درگیری پیدا میکند. دیگران در گیر او میشوند. این گناه ذاتی اوست که در عین زلالی چون آب، گناهی طبیعی دارد: «جاذبه».
از همان آغاز این رابطه ادل از پذیرفتن هویت جدید خود سر باز میزند. در مدرسه با دوستانش درگیر میشود. از اینکه به پدر و مادرش هویت خود و همراهش را اعلام کند واهمه دارد. عجیب نیست که بزرگترین رانه ادل «ترس» است. این برای شخصیت کودکانه ادل عجیب نیست. اما اما به راحتی هویت خود را اعلام میکند. به پدر و مادرش میگوید، در بین دوستان و آثار هنریاش از آنها سخن میگوید. وی انتخاب میکند که چه باشد و از آنچه هست خجلت نمیکشد. در این میان، در میان جشنها و میهمانیها، ادل دیگران را به خود جذب میکند و این گناه ذاتی اوست. جالب این است که ما در فیلم حتی رفتارهایِ گناهآلود ادل را هم معصومانه میبینیم. صحنههایِ رمانتیک این فیلم، گرچه قدری صریح به نظر میرسند، اما کاراکتر «بزرگ» و «مردانه» اما و در عین حال کاراکتر «کوچک» و «زنانه» ادل را نشان میدهند. در همین صحنهها میبینیم که ادل به اما پناه میبرد. از او یاوری میخواهد، به او تکیه میکند.
میرسیم به وقوع تراژدی گریزناپذیر. شخصیت کوچک ادل، نمیتواند کاملاً متعهد باشد. وی نمیتواند در مقابل رانههایِ لحظهای مقاومت کند. درست مثل آب سیال است و به همین شکل درگیر رابطهای با همکارش میشود. در خلال این دوستی، روابط رمانتیکی میان آن دو شکل میگیرد. اما شخصیت دیگر این داستان یعنی اما یک «احمق» نیست! وی به خوبی این را مییابد. دروغگویی با شخصیت ادل سازگار است اما با شخصیت طرف دیگر نه. بدیهی است که اما به قضاوت در باب روابط ادل دست میزند و یکی از چالشیترین مسائل این فیلم رقم میخورد: آیا ادل واقعاً سزاوار این قضاوت است؟ من تلاش کردم این سوال را به افراد مختلفی که آن را دیده بودند القا کنم. نتیجه بسیار عجیب بود: بسیاری با اما همدلی میکردند و بسیاری با ادل. در مورد خودم فکر میکنم با قضاوت اما موافق بودم. اما، ادل را کوچک خطاب میکند و وی را از خانهاش بیرون میکند. همه چیز به ما میگوید که این تراژدی گریزناپذیر است. چرا که گناه جاذبه طبیعی ادل است.
مدتها میگذرد و اما و ادل دوباره با هم قرار میگذارند. ادل تلاش میکند او را به رابطهشان بازگرداند. اما او سر باز میزند. وی متعهد است و نمیتواند تعهدش را زیر پا بگذارد. در این میان، ادل از او میپرسد که آیا همچنان به او علاقه دارد یا نه؟ اما پاسخ منفی میدهد اما تصریح میکند: به تو محبتی ابدی خواهم داشت. درست در همین نقطه است که تراژدی به ابدیت گره میخورد و محبت میان این دو جاودانه میشود. از یک سو میتوان گفت که این جدایی برای جاودانه شدن این محبت ضروری بود. محبتی که در دل یک زندگی ناگزیر میمرد.
صحنه پایانی این فیلم زمانی است که ادل برای دیدن نقاشیهایِ اما به گالری نقاشی او میرود. در آنجا نقاشیهایِ خود را نیز روی بومها میبیند که روی آنها رنگ آبی پاشیده شده است و مگر نقاشی چیست؟ جز طرحی از اکنون بر ابدیت؟ اینک ادل که لباسی آبی پوشیده است، دائم بانگاههایش به دنبال اما میگردد. جالب اینجاست که اما هم با نگاههایش ادل را دنبال میکند. اما «همه چیز بین آن دو روشن است». در این میان، ادل با پریشانی گالری را ترک میکند و به سوی افقی مبهم قدم میزند. نمیتوانم انکار کنم که برای من، بعد از این فیلم، «آبی» گرمترین رنگ است.