مستی ام درد منو دیگه دوا نمیکنه، غم با من زاده شده، منو رها نمیکنه
آوازی آشنا به گوش ایرانیان یا حتی فارسی زبانان اما بسیار عمیق. غمی آنچنان عمیق که گویی با انسان زاده شده و رهایش نمیکند. به قدری دردناک و رنجناننده که حتی مستی که بالاترین دوز مرحم را دارد هم شفایی برای این غم نیست.

کمدین متیو یا همون آقای مهدی انصاریان تو یکی از استندآپ های اخیرش میگه که: "البته به نظر من دوستان، ما اکثرا، اختراعات بزرگ تاریخ رو مدیون افراد تنها و زشت هستیم؛ چون فقط یه انسانی که زندگی اجتماعی نداره و خیلی تنهاست میشینه 10 سال روی جریان متناوب برق وقت میذاره. یعنی ما امروز برق نمیداشتیم اگر یک بار یک نفر به ادیسون میگفت: ببخشید من دوستم خیلی از شما خوشش اومده... یا نیوتون که جاذبه رو کشف کرد به شدت انسان تنها، منزوی و گوشه گیری بوده و میگن که اصلا باکره مرد. یعنی ایشون جاذبه رو کشف کرد ولی در طول زندگیش هیچ وقت هیچ کس جذبش نشده."
به نظرم تنهایی پاسخ واضحی به این سواله که غم واقعی بشر از تنهایی میاد. انسانِ تنها، با سختی بیشتری زندگی میکند و این به درستی گفته میشه که تنهایی باعث و عامل تفکرات پیچیده بشر و ساخت هزاران مفهموم و معنا از تخیلاتش برای فرار از تنهایی شده. اما چرا؟ هنوز جوابی براش ندارم.
ادیان الهی با نام ها و ارکان و احکام و سنت ها و قوانین خاص خودشون با فلسفه های مخصوص به خودشون همه و همه سعی میکنن پاسخی باشن برای سوالات بشر. بشری که به علت تواناییش در تفکر و تخیل و درک موضوعات از سطح ابتدایی زندگی پای خودش رو فراتر بگذاره و سوال کنه و اعتراض کنه و شاکی باشه و نمیدونه از کدام نیرو یا چه کسی پاسخ بگیره. و مرگ، حقیقتی تلخ اما مطلق که بسیاری از سوالات رو پاسخ میده. اما چطور باور کنیم که فرضیات و نظریات و توهمات و استدلال هایی که از دنیای بعد از مرگ طی سالیان با تفکرات مختلف به دست انسان امروز رسیده حقیقت دارند.
پیروان تندروی ادیان اما معتقدند که مسیر زندگی مشخص است و دین برای التیام این دردها و غم ها و ناعدالتی ها توانسته راه حل هایی بسازد که سرپیچی از آنها میتواند بقای شما را به خطر بیندازد. به خوبی هم پاسخ بسیاری از متنقدین و به اصطلاح کفار را میدهند. اصول و قوانینی که مانع از زیر سوال رفتن بسیاری از مطالب و در نهایت جلوگیری از تفکر مجدد انسان و درنهایت فضایی برای آرام شدن و التیام بخشیدن به دردهاست. حال اگر انسان متفکر تمام این اصول را زیر سوال برد چه؟ اگر فاش کند که اینطور نیست چه؟ باز هم جواب تنهایی است. به وضوح انسان مجبور میشود که تخیل کند و این بار بدون جواب با غمی بیشتر.
قدرتی ماورایی در زیر نور ماه وجود دارد که خورشید تابنده آن را ندارد. سکوت شب به دور از هیاهو انسان تنها را به حقیقت حیات خود نزدیک تر میکند. انسان عمیق میشود.
غم به شما عمق میدهد و شادی ارتفاع، غم ریشههایتان را گسترده میکند و شادی شاخههایتان را. شادی مثل درختی است که به سمت آسمان میرود و غم مانند ریشههایی که تا بطن زمین پایین میروند.
انسان ذاتا موجودی اجتماعی ست. تشکیل قبیله، تشکیل تیم، تشکیل خانواده و هر اجتماع بیش از یک نفری به انسان آرامش میدهد. آرامشی از جنس بقا. تنهایی اما بقای این موجود دوپا را تهدید میکند.
- به نظرت مردم چرا ازدواج میکنن؟
+ چون ما برای زندگیمون یه شاهد نیاز داریم. میلیارد ها ادم روی زمین هست. مگه زندگی یک نفر واقعا چه اهمیتی داره. ولی در ازدواج تو قول میدی به همه چی اهمیت بدی. چیزای خوب. چیزای بد. چیزای وحشتناک. چیزای معمولی. همه شون. همیشه. هر روز. انگار میگی زندگی تو نادیده گرفته نمیشه. چون من میبینمش. عمر تو بدون شاهد نمیگذره. چون من شاهد تو خواهم بود.
و در نهایت آغوشی گرم در انتهای شب های تاریک ترسناک که التیام بخش این غم و ترس تنهاییست پاداش کسانیست که کسی را دارند تا شب را با او بگذرانند. مرحمی قوی که به انسان ایمان میدهد تنها نیست. حقیقت تنهایی باقی میماند اما مرحم بسیار قوی است.
دانشمندان
به نظرم اکثر فیلسوف ها و جامعه شناسان و روانشناسان و کیهان شناسان و ریاضی دانان و ... آدم هایی به نسبت تنها و جامعه گریزی بودند. شاید همه نه ولی احتمالا اکثریت بله. شاید در ظاهر نه اما در باطن بله. شایدم ترجیح میدم با متیو هم نظر باشم. به هر حال همه ما دوست داریم برای سوالات مون جواب پیدا کنیم. و چه بهتر که اون جواب ها مطابق میل ما باشه؛ نه چیزی که حقیقت داره. "همه ما دوست داریم..." حتی این عبارت پرکاربرد هم به وضوع تلاش انسان برای جمع بستن خود با دیگران رو نشون میده. گروه هایی هم تفکر، با باور هایی یکسان که میتونه اون ها رو از تنهایی نجات بده. و چه بد که انسان از این اجتماع ترد بشه. به قدری که تبعید یکی از مجازات های مشهور و شناخته شده ماست. و سلول انفرادی که تخریب گر روان انسان است. در هر دو هم حداقل آب و غذا و امکانات زنده ماندن مهیاست، اما تنهایی تنبیه وحشتناک انسان است. یک نگاه بیرحمانه به زندگی شاید دید متفاوت تری به ما بده.
بقا اصلی پایدار در DNA تمام موجودات زنده. تنها هدف واقعی و قطعی چرا های حیوان برتر. توانایی های انسان در فراهم کردن نیاز های اولیه باعث بوجود آمدن نیاز های ثانویه شده. گربه ی اهلی خانگی عقیم شده که تمام نیاز های ابتدایی زندگیش توسط انسان فراهم شده، حالا نیاز جدیدی به اسم نیاز به توجه پیدا کرده. راه میرود و هرچه سر راهش است به زمین می اندازد تا توجه بگیرد. انسان قرن 21 میلادی اما بدون خطر غذا دارد، آب سالم دارد، دارو برای درمان بیماری دارد و هزاران امکانات پیشرفته تر از سالیان حضور آدم و حوا که فراموش میکند باید برای بقا بجنگد و قرار نیست به این زودی ها بمیرد.
برنامه ریزی ولی همان است. به سادگی هم چیده شده. بیرحمانه هم چیده شده. دقیقا مانند بقیه موجودات زنده. ترس از تنهایی و هزاران احساس و میل و و واکنش و هورمون و تصمیمات و مکانیزم ها توسعه یافتند، همه برای ارضای بقا. نیاز های اولیه جوری پدید آمدند که انسان غریزی میل به جنس مخالف پیدا کند و از این پروسه لذت ببرد. زاد و ولد کند و هدف غایی یعنی بقا را تامین کند.
انسان اما بسیار مفاهیمی خلق کرده تا این حکم تلخی که به آن محکوم شده را به ظاهری جذاب تر تغییر دهد. از ایجاد کلماتی مثل عشق، اهداف، موهبت، محبت و ... استفاده میکند تا زندگی بدون معنا زیبا شود. حتی معنا پیدا کند. و برای خلا ها عدالت و صلح جویی و برابری و حقوق را ایجاد کند. حال که دیگر لازم نیست برای بقا بجنگد، میتواند بیشتر فکر کند و بیشتر پوچی ها را لمس کند و این تفکر های ضد بقا افسردگی را پیش میکشند تا آرام بگیرد. تا بقا ادامه پیدا کند و ناگهان انقراض پدیدار نشود. پی قدرت برود و به کشف معنویات و مادیات برود تا بلکه از علت تمایل ذاتی به بقا دور شود که اگر پاسخ پیدا نشود برنامه بهم میخورد.
سرگرم روزمره ها هستیم تا فراموش کنیم حقایق تلخ را به امید اینکه هدفی والا برای این رنج ها پیدا شود که باور دارم تا با حقیقت مطلق (مرگ) رو به رو نشویم شیدا نمی شود.. چرا که همه زاده تخیلات ماست. و امان از قدرت شب.
شب چرا میکشد مرا تو نشسته ای کجای ماجرا! من چنان گریه میکنم که خدا بغل کند مگر مرا