ویرگول
ورودثبت نام
حنانه محمدی
حنانه محمدی
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

جامِ جم|جانِ من.

ایستاده بودم،
نشاندند.
انسان بودم،
ذره کردند.
کوتاه بودم،
تا بی انتها کشیدند.
دیدم در کاغذ نمیگنجم.
کور شدم.
فقر محضی شدم نشسته در انتهای همه ی حیاط ها...
همه ی؟!
آری همه شان..
برخاستم.
شش جهت چشم شدم؛
گم گشته در زمین و خیره بر آسمان..
در پی خط آغاز بودم و داوری که سوت بزند.فرمان بدهد.بدوم.
این بار از مسیر.
به سمت آسمان.
نه داور بود و نه خط..
دیدم که مسیر نیست
محلِ سیر است..
دیدم منم.


کلمه.
کلمه.





رهِ آسمان درون است پر عشق را بجنبانما معتقدیم همانا خدا از بیرون میبیند اما حقیقت اینکه او مارا از درون میبیندعشقمکتب علامه هامعرفت النفس
«بستیم چو از رد و قبول دگران چشم،تشریف قبول نظر یار گرفتیم»اکانت اصلیِ مسدود:https://virgool.io/@yegane_yekta
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید