شب داخلی رستوران
مهسا در حال جمع جور کردن وسایل های مهمانها میباشد
(بعد از پیشنهاد دادن مدیر رستوران برای دوستی با مهسا)
مهسا: ببین من اگه دنبال اینجوری کارارو کثافت بازی بودم که بخوام زندگی خودم و دخترم تامین کنم هیچ وقت نمیومدم اینجا زیر دست یه همچنین آدمای که بوی از انسانیت نبردن از جمله خودت کار کنم
اولش فکردم آدمی انسانی ولی سخت در اشتباه بودم بگید حساب من و تسویه کنن
مهسا خطاب به دخترش اومدم مامان زنگ زدم ماشین بیاد دنبالمون بریم...
روز داخلی منزل مهسا
بعد پرسش دوست مهسا بنام مهشید راجع به کارش...
جواب مهسا: مرتیکه کثافت شکم گنده خجالت نمیکشه اومده به من میگه بیا باهم باشیم من ال میکنم بل میکنم، منم جوابشو دادم اومدم بیرون
شیطونه میگه همینارو بزاری کف دست زنشا...