بچههای زیادی رو دیدم که از نبودن کار و پروژه شکایت میکنن. یا حتی بعضیاشون بیخیال برنامهنویسی میشن و میرن سراغ کارای دیگه. برای همین تصمیم گرفتم داستان اولین پروژه خودم رو بگم تا شاید بتونه انگیزهای بشه برای این افراد.
سال ۹۳ تا ۹۵ به عنوان ویزیتور توی یه کارخانه تولید قطعات لاستیکی خودرو(توی شهرک صنعتی شهرمون) کار میکردم. سال ۹۵ کارخانه آتیش گرفت و منم بیکار شدم، اما قبل رفتنم از اونجا مالک کارخانه بهم گفت یسری حساب کتاب با یه شرکت چاپ و بسته بندی داره که نیاز به پیگیری و جمع شدن موضع هست، و قرار شد این کار رو به عنوان کار آخرم در این کارخانه انجام بدم.
با هماهنگی قبلی به دفتر این شرکت رفتم و منتظر بودم تا کارشناس حسابداریشون رو ببینم. توی سالن که منتظر نشسته بودم، متوجه شدم میز کنارم سه تا از بچههای شرکت نشستن و دارن در مورد ایده یه نرمافزار ثبت اگهی توی حوزه املاک صحبت میکنن و بعد از چند دقیقه صحبتشون رسید به جایی که در مورد بحث پیدا کردن برنامهنویس و نحوه اجرای اون صحبت می کردن.
در همون حین که از همدیگه میپرسیدن کسی رو میشناسن برنامهنویسی بلد باشه یا نه، من یه جرقه توی ذهنم زده شد (درسته، به همونی که فکر می کنید فکر کردم، تصمیم گرفتم به عنوان کار جدید برم سراغ برنامه نویسی، بدون داشتن هیچ دانشی نسبت به این حوزه). رفتم سمت میزشون و گفتم من برنامهنویسی اندروید رو بلدم، اگر تمایل داشته باشید میتونم این پروژه رو واستون انجام بدم (هر سری به اون لحظه فکر میکنم پرام میریزه).
کمی صحبت کردیم و قرار شد برای نمونه من یک دمو اولیه (بخدا که اگر اون موقع میدونستم دمو اپلیکیشن چیه) توی یک هفته واسشون آماده کنم، اگر پسندیدن با هم قرارداد ببندیم.
بعد برگشت از اونجا، به دوستم (رضا) زنگ زدم و بعد توضیح داستان بهش گفتم: یادمه تو هم علاقه داشتی برنامه نویسی یاد بگیری، اگر پایه باشی با هم این پروژه رو انجام بدیم (رضا اون موقع توی گوشیش سعی میکرد کدنویسی رو یاد بگیره، هنوز توان خرید سیستم نداشت مثل من). رضا هم بدون هیچ تاملی قبول کرد.
اول باید یه سیستم واسه خودم جور میکردم، واسه همین به داییم زنگ زدم و گفتم اگر سیستمش رو لازم نداره برای چند ماه ازش قرض بگیرم، اون هم قبول کرد. یه ماشین دربست کردم سیستم رو بردم خونمون (خونه ما توی روستا به فاصله ۲۵ کیلومتری شهر بود و خونه داییم توی شهر).
با کمک همون صاحب کارخانه تونستیم یه کامپیوتر قسطی هم برای رضا جور کنیم و جفت سیستمها رو آوردیم توی زیرزمین خونه ما (تا الان سه چهار روز از وقت یک هفتهایم گذشته بود).
برای شروع نیاز داشتیم آموزش ببینیم، برای همین اومدم شهر (روستای ما اینترنت نداشت) و توی کافینت، توی اینترنت دنبال دورههای آموزشی گشتم. یه دوره آموزشی اندروید از وبسایت آنکوکودر (بهنام آقاجانی) خریدم و ریختم روی فلش و بردم کوه. با رضا شروع کردیم به نگاه کردن ویدئوها که متوجه شدیم اع، باید ایکلیپس نصب کنیم (اون موقع نمیدونستیم چه کابوسیه). مجددا فرداش اومدم شهر و نرم افزارهای مورد نیاز و اس دی کی (sdk) اندروید و هر چیز دیگه که توی ویدئوی آموزش جهت پیشنیاز بود رو دانلود کردم و بردم کوه.
توی این مدت به بچههای اون شرکت زنگ زدم و زمان بیشتری رو برای تحویل دمو درخواست کردم و اونها هم مشکلی نداشتن و چند روز بیشتر بهم وقت دادن.
از بعد راه اندازی سیستمها من و رضا شبانه روز (بعضی روزها تا ۲۰ ساعت) وقت گذاشتیم و مثل طوطی هرچی توی ویدئوی آموزشی میدیدیم رو تکرار میکردیم و مینوشتیم و تلاش میکردیم با همون چیزی که یاد گرفتیم یه صفحه دمو برای خودمون درست کنیم (از سختترین و شیرینترین روزهای عمرمون محسوب میشه اون روزها). بلاخره بعد چند روز یه صفحه ساختیم (فقط ui خالی بود که یه بنر و چند تا لیست اگهی و یه منو داشت) و بردم شرکت و به بچهها نشون دادم.
اصلا اصلا اصلا فکرشم نمیکردم از این طرح خوششون بیاد، اون روز رو یادم نمیره، من اون قرارداد رو باهاشون بستم. اون روز از خوشحالی فقط گریه نکردم. قرارداد به مبلغ هشت میلیون و بازه زمانی هفت ماهه بود.
من و رضا روی این پروژه شبانه روز کار کردیم و زندگیمون رو گذاشتیم تا بلاخره تونستیم تمومش کنیم. (در کل باید بگم ما توی این مدت که این پروژه رو ساختیم برای هر نرمافزار، هر پکیج، هر باگ، هر سوال، باید میومدیم شهر، توی کافینت، توی اینترنت میگشتیم و چیزای مورد نیاز رو با فلش میبردیم کوه و ادامه کار رو پیش میبردیم، از وحشتناک بودن این پروسه دیگه نگم که خود آفلاین کار کردن و خوردن به هر باگ چقدر عذاب آور بود و ما برای حلش باید چند بار می اومدیم شهر).
یک اپلیکیشن اندروید به همراه وبسایت و پنل مدیریت. که باعث شد کلی چیز یاد بگیریم.
در طول بازه هفت ماهه ما زبانهای java, php, html, JavaScript و css رو یادگرفتیم و همزمان این پروژه رو تموم کردیم.
این پروژه شروع من بود، شروعی پر از چالش و سختی. اما هر جوری بود دوام آوردم و ادامه دادم. اگر مسیری رو انتخاب می کنید و فکر می کنید درسته، مستقیم برید توی دلش، هیچ چیزی نیست که بتونه جلوی شما رو بگیره.
اگر این بخش از خاطره زندگی من رو دوست داشتید، بهم بگید تا بخشهای دیگهای از خاطراتم رو هم بنویسم.
پ:ن: الان اومدم توی شهر زندگی می کنم، علاوه بر php, java و JavaScript حالا با فریمورکها و زبانهای دیگهای مثل vue, laravel, flutter, dart و nova هم کار میکنم. رضا هم علاوه بر اینها پایتون هم کار میکنه.