خب حالا دیگر مردهپرستی انگار دِمُده شده و اینکه بیاییم بگوییم بله مرحوم خیل یانسان شریفی بود و در طول عمرش با من خیلی عیاق و دمخور و از این مدل حرفهای کلیشهای.
شاید هم به ماهیت ذاتی آزاده نامداری برمیگردد که بس که پر شر و شور و انرژی بود غیر تکراری و خارج از کلیشه خواه ناخواه توجهها و حواشی را به خود جلب میکرد و الان اگر به همین مکرارات پرملال بسنده کنند در سوگ نامداری نامدار نمیشوند.
ولی در روزگاری که سلامی که آبی برای ما نداشته باشد باید بیعلیک بماند همه و دقیقتر اگر بگویم همهي همه دلسوزهای روزهای عزلت و تنهایی و سرزنششویِ آزاده نامداریاند.
پستها و استوریها و عجز و لابههای مراسم دفن و تشییع او وایرال شده از این است که «من همیشه به آزاده نامداری میگفتم مهم نیست توی فکر تلویزیون نباش این ها چنین و چناناند!» یا «آره مرحوم همیشه برای مشاوره یا درد دل و این قضا پیش من میآمد!!» یاتر «بله بله همین چند روزِ پیش که با او حرف میزدم گفتم که تو اینجور و اونجور!!» حالا هم نسخه میپیچند که دیگر دست از سرش بردارید و قضاوتش نکنید.
راستش آزاده نامداری دیگر در این دنیا نیست و دقیقترین کلمه این است: زنی را که کشتید دیگر مُرد! چرا همه شماهایی که تریبونهای رسانهای و هنری را قبضه کردهاید وقتی او با قضاوت و بیمهری افکار عمومی یا مدیران سر در گریبان بود واسطه نشدید یا اگر همینقدر که الان ادعا دارید دلسوز او بودید و ظلمهایی که به او میشد را میدیدید فریاد نزدید؟
واقعیت این است که آزاده نامداری آزاد شد اما برای نامداری خودتان هم که شده رهایش نمیکنید...
او قربانی قضاوت نبود که قضاوت در رگ و خون همه ماها ریشه دوانده است. او از بیمهری دوستانی کشته شد که آن روزها دستشان میرسید ولی کاری نکردند...